ما صبح تا شب به همدیگر هشدار می‌دهیم پس چرا روابط جهان ما همچنان مغشوش است؟

تورم با موج‌سواری متورم‌ها فرونمی‌نشیند

وقتی تورم اقتصادی بالاست چه اتفاقی می‌افتد؟

هادي نيوز: وقتی تورم اقتصادی بالاست چه اتفاقی می‌افتد؟ چشم‌انداز آدم‌ها در آن جامعه مختل می‌شود و افراد دست به رفتار‌های غیر‌منطقی و هیجانی می‌زنند که گاه وضع را بدتر می‌کند. مثلاً من با اینکه می‌گویم ۸۰ میلیون تومان برای فلان خودرو خیلی زیاد است با این حال می‌روم - هر طور شده حتی با قرض- آن خودرو را می‌خرم، چون با خودم می‌گویم، نکند قیمت از این هم بالاتر برود و افراد دیگر نیز به همین صورت هیجانی عمل می‌کنند. در اقتصاد به این پدیده تورم انتظاری می‌گویند؛ یعنی ما انتظار داریم که قیمت املاک بالا برود و، چون این انتظار را داریم قیمت املاک هم واقعاً بالا می‌رود

 وقتی آدم پولش را به بازار می‌برد، در‌حالی‌که تورم اقتصادی پایین است، پول آدم سرش را با افتخار بالا می‌گیرد، انگار سلبریتی‌ای روی فرش قرمز جشنواره راه می‌رود و عکاس‌ها هم مدام تقاضای افتخار دادن و سر چرخاندن می‌کنند، اما وقتی تورم بالاست پول آدم مثل مجرمانی که لباس راه‌راه زندانی‌ها را پوشیده‌اند و سرشان را چنان در گریبان فرو برده‌اند، مبادا که آشنایی از راه برسد و آن‌ها را به یاد بیاورد، سرش را در بازار‌ها و مراکز خرید کاملاً پایین نگه می‌دارد و نهایت کوشش خود را به خرج می‌دهد تا مبادا آن دستبند محکمی که تورم بر قطار صفر‌های کارت بانکی یا اسکناس‌هایش زده بیش از حد به چشم بیاید. تورمِ بالا، پول و خریدار را توأمان کوچک می‌کند. وقتی به بازار می‌رویم، در تره‌بار می‌چرخیم یا بین قفسه‌های فروشگاه‌های زنجیره‌ای به اتیکت قیمت‌ها نگاهی می‌اندازیم، می‌توانیم تورم را با گوشت و پوست لمس کنیم، حتی اگر نتوانیم تورم را به زبان علم اقتصاد تعریف کنیم، دست‌کم می‌دانیم تورم بالا چیست، حتی اگر نهاد‌ها و سازمان‌ها بخواهند وضعیت را عادی جلوه دهند.

تورم، چشم‌انداز آدم‌ها را نابود می‌کند
تورم بالا، فضای بی‌اعتمادی و ناامیدی را در جامعه می‌پراکند. کسی که فلان‌قدر درآمد داشته و حساب کرده بوده، اگر دو سه سال پس‌انداز کند و از فلان بانک قدری وام بگیرد، می‌تواند یک آپارتمان نقلی بخرد، حالا متوجه شده است فعلاً هیچ چشم‌اندازی برای خانه‌دار شدن وجود ندارد. در طول دو سال، قیمت آپارتمانی که ۵۰۰ میلیون تومان ارزش داشته به ۲ میلیارد تومان رسیده است یا مثلاً خودرویی که ۲۰ میلیون تومان قیمت داشت، حالا ۸۰ میلیون تومان خرید و فروش می‌شود. این چه پیامی به جامعه می‌دهد؟ افرادی که سرمایه آنچنانی ندارند، اما صاحب مهارت و دانش هستند و جامعه به دانش و مهارت آن‌ها نیاز دارد دلسرد می‌شوند، چون می‌بینند هر چقدر در این بازی تندتر می‌دوند، تورم چندین دور از آن‌ها جلوتر است و آن‌ها هیچ وقت نمی‌توانند به گرد پای تورم برسند. وقتی تورم اقتصادی بالاست چه اتفاقی می‌افتد؟ چشم‌انداز آدم‌ها در آن جامعه مختل می‌شود و افراد دست به رفتار‌های غیر‌منطقی و هیجانی می‌زنند که گاه وضع را بدتر می‌کند. مثلاً من با اینکه می‌گویم ۸۰ میلیون تومان برای فلان خودرو خیلی زیاد است با این حال می‌روم - هر طور شده حتی با قرض- آن خودرو را می‌خرم، چون با خودم می‌گویم، نکند قیمت از این هم بالاتر برود و افراد دیگر نیز به همین صورت هیجانی عمل می‌کنند. در اقتصاد به این پدیده تورم انتظاری می‌گویند؛ یعنی ما انتظار داریم که قیمت املاک بالا برود و، چون این انتظار را داریم قیمت املاک هم واقعاً بالا می‌رود. من انتظار دارم که قیمت برنج بالا برود، بنابراین به‌عنوان خریدار عمده یا خرده، سفارش بسیار بالاتر از میزان درخواست طبیعی را به بازار می‌دهم و بازار به این درخواست غیر‌طبیعی من با افزایش قیمت‌ها پاسخ می‌دهد. در واقع بازار کالای مصرفی تولید می‌کند و منطق بازار این است که این کالا‌ها قرار است به مصرف برسد، اما عملاً کسانی که در بازار تعیین کننده هستند، مصرف‌کننده نیستند، بلکه سوداگرانی هستند که به طرز دیوانه‌واری می‌خواهند قیمت‌ها را بالا بکشند. قیمت یک واحد مسکن مهر در طول دو سه سال از ۸۰ میلیون تومان به ۴۰۰ میلیون تومان می‌رسد و وقتی نگاه می‌کنید اغلب خریداران به نیت مصرف نخریده‌اند، بلکه واحد‌های مسکن، دیوانه‌وار دست‌به‌دست شده و مصرف‌کننده واقعی هاج و واج به این بازی جنون نگاه می‌کند. از آن سو وقتی قیمت‌ها بالا می‌رود اصناف مختلف حق خود می‌دانند که قیمت کالاهایشان را بالاتر ببرند. در واقع اینجا هم مقایسه‌ای صورت می‌گیرد. مثلاً یکی می‌گوید؛ یعنی فقط جنس آن‌ها جنس است؟ جنس ما جنس نیست؟ یا فقط خدمت آن‌ها خدمت است؟ خدمت ما خدمت نیست؟

وقتی ارزش پول کشور جوک غریبه‌ها می‌شود
یکی از آزاردهنده‌ترین حس‌ها وقتی تورم در جامعه‌ای بالا باشد، آنجاست که تمام و کمال حس می‌کنی ارزش پول ملی کشور تو روز‌به‌روز بیشتر آب می‌رود. در واقع ما با یک حیثیت و آبروی ملی هم روبه‌رو هستیم و البته به آن واکنش هم نشان می‌دهیم، اما واکنش نمایشی و غیر کارآمد. یادم می‌آید یکی از بازیکنان تیم ملی والیبال لهستان چند وقت پیش که به ایران آمده بود، پول خود را در فرودگاه به ریال تبدیل کرده بود و چند چک پول ۵۰۰ هزار ریالی را با صفر‌های متعددی که دارد کنار هم چیده بود و با شکلک «از خنده روده بر شدن» زیرش نوشته بود میلیونری از لهستان. این اتفاقات از حیث ملی برای ما خوشایند نیست، اما مثل اغلب وقت‌ها که واکنش نامناسبی به یک آبروریزی می‌دهیم، حالا هم می‌خواهیم سر و ته قضیه را با حذف صفر‌ها از پول ملی کشور، هم بیاوریم، در‌حالی‌که در نهایت این اقدام یک عکس‌العمل نمایشی است و گرهی از کار ما نخواهد گشود.
ارزش پولی ملی کشور چیزی نیست که به سادگی از کنار آن بگذریم، مثل این است که آدم هر روز می‌بیند، عزیزش در بستر بیماری است و روز‌به‌روز رنگ و رویش زردتر و نحیف‌تر می‌شود. پول ملی یک کشور در واقع میثاق اقتصادی اعضای آن کشور با همدیگر است. ما انگار پیمان بسته‌ایم که به واسطه این پول با همدیگر داد و ستد کنیم، چون آن را معتبر و صاحب ارزش می‌دانیم، اما وقتی تورم بالا می‌رود در حقیقت اتفاقاتی علیه این میثاق ملی روی می‌دهد، بنابراین در جامعه هم تشنج می‌آفریند و تشنج چیست؟ به هم خوردن منطق خرید و فروش. در حالت عادی وقتی تو می‌خواهی جنسی را بخری به کیفیت و مزیت‌های آن توجه می‌کنی و با فروشنده چانه می‌زنی و به‌گونه‌ای رفتار می‌کنی که تو دست بالاتر را داری، اما وقتی فضا با تورم بالا متشنج می‌شود، تو همه آن ناز‌های خریدارانه را از یاد می‌بری و در واقع این فروشنده است که بر اسب ناز کردن و دلبری سوار می‌شود و می‌تازاند و ما خریداران برای خرید‌هایی که واقعاً به آن‌ها نیاز نداریم، صف می‌کشیم، بنابراین خریدارانی را می‌بینی که چشم بسته به بازار‌ها آمده‌اند و فروشنده هر قیمت فضایی را هم که پیشنهاد می‌دهد نه نمی‌گویند و همین وهم، وهم بالاتری را هم رقم می‌زند. انگار تو فروشنده یک قطعه زمین یا آپارتمان هستی. آپارتمانت را با یک قیمت نجومی برای فروش می‌گذاری و می‌بینی فردای همان روز به فروش رفت. در این صورت چه حسی به تو دست می‌دهد؟ نکند قیمت واقعی این آپارتمان از این هم بالاتر باشد؟ بنابراین قیمت پیشنهادی تو برای زمین یا آپارتمان بعدی، فضایی‌تر هم می‌شود و تو به این فکر کن که تو هر چقدر فضایی‌تر می‌شوی، خریداران هم پا به پای تو جلو می‌آیند و به اصطلاح کم نمی‌آورند. وقتی تورم بالا می‌رود، انگار عقل از سر همه پریده است، رفتار‌هایی می‌کنند که در حالت عادی هرگز آنگونه پیش نمی‌روند. این دیگر خرید نیست، بلکه بیشتر شبیه یک قمار است.

چرا چالش‌های ما حل نمی‌شود؟
چرا مشکلات ما تداوم می‌یابد؟ به خاطر اینکه من نمی‌خواهم بخشی از راهکار باشم، بلکه طوری رفتار می‌کنم که در نهایت به بخشی از مسئله تبدیل می‌شوم. به نظرم این کلیدی‌ترین زاویه برای بررسی تداوم مسئله‌های ماست. من نمی‌خواهم بخشی از راهکار باشم؛ یعنی نمی‌خواهم نقشی واقعی - و نه نمایشی - در پایان دادن به چالش‌ها بازی کنم. کیفیت کنش‌های ما بیش‌تر از آنکه دست به کار شدن واقعی باشد، دست به کار شدن نمایشی است. من یک مسئول هستم، اما عملکرد من با آنچه در مجامع عمومی و تربیون‌ها می‌گویم، انطباق و همپوشانی ندارد. من یک کارشناس هستم، در تحلیل‌هایم به یک گونه و در کنش‌های عملی‌ام در اقتصاد به‌گونه‌ای دیگر رفتار می‌کنم. من یک فعال اقتصادی هستم و در صنف خود به‌گونه‌ای حرف می‌زنم، اما در عمل جهت‌گیری‌هایم با آن مواضع نمی‌خواند. این سؤال قابل تأملی است که این همه کارشناس و مسئول صبح تا شب در دنیا حرف می‌زنند و هشدار می‌دهند یا راهکار ارائه می‌کنند، پس چرا مسئله حل نمی‌شود. این همه اقتصاددان داریم که فضای اقتصادی را عین کسی که از پشت شیشه شفاف آکواریوم، ماهی‌ها را می‌بیند، رصد می‌کنند، پس چرا مسائل ما حل نمی‌شود؟ واقعیت آن است که غرض‌های آدمی یکی دو تا نیستند و این غرض‌ها اجازه نمی‌دهد گره‌های بیرون تکانده شود. من یک کارشناس یا مسئول هستم و در مقاله یا سخنرانی یا جلسه رسمی راه باز کردن گره‌ها را می‌گویم، اما وقتی می‌آیند مرا باز کنند- از یاد نبریم که من خودم هم یک گره هستم- اجازه نمی‌دهم به من دست بزنند. وقتی کوچک‌ترین نقدی را برنمی‌تابم؛ یعنی در واقع می‌گویم به من دست نزنید یا وقتی حس می‌کنم من به آن گرهی که قرار است باز شود، تعلق خاطری دارم یا منافع من در آن گره وجود دارد با اینکه در ادعاهایم گفته بودم موافق باز شدن آن گره هستم، اجازه این کار را نمی‌دهم و جلوی باز شدن گره را می‌گیرم و سنگ‌اندازی می‌کنم.
تورم زمانی فرومی‌نشیند که مدعیان متورم فروکش کنند
بنابراین تورم زمانی حل می‌شود که مدعیان متورم فروکش کنند. هر رنجی که ما در بیرون و در روابط این جهان می‌بینیم، در حقیقت سایه‌ای از آن هیولای درون ماست. جدال‌هایی که در دنیای ما دیده می‌شود به کشمکش‌های درون آدم‌ها برمی‌گردد، چه این آدم، لباس یک مسئول و مدیر را پوشیده باشد، چه لباس یک کارشناس و تحلیلگر و چه هر لباس و جایگاه دیگری. در چنین شرایطی این‌سو و آن‌سو کارشناسان، رسانه‌ها و مدیرانی را می‌بینیم که مدام در حال صادرات هشدار هستند، اما این هشدار‌ها بیشتر از آنکه واقعیت داشته باشد، جنبه نمایشی دارد. مثلاً فرض کنید تلویزیون بی‌بی‌سی درباره بالا رفتن نرخ ارز با کارشناسان مصاحبه می‌کند و آن‌ها هم با حرارت هر چه تمام و تکان دادن دست و پایشان هشدار می‌دهند و افق وحشتناکی را ترسیم می‌کنند، اما آیا حقیقتاً آن‌ها نگران مردم یک کشور هستند؟ یا نه آن مجری شبکه و آن کارشناسان بعد از برنامه سراغ یک سری موضوعات در زندگی شخصی و اجتماعی خود می‌روند که هیچ ربطی به آن چیز‌هایی که گفته‌اند و خوانده‌اند، ندارد و اینطور بگوییم زندگی آن‌ها اصلاً از محل همین اقدامات نمایشی می‌گذرد. چرا مسائل جهان ما به شکل بنیادین حل نمی‌شود؟ چون یک بنگاه خبری همین که طعنه‌ای به یک حکومت بزند و چند کارشناس به مسئولان ارشد کشور ناسزا بگویند، دلشان خنک می‌شود و شب راحت می‌خوابند و طوری می‌خوابند که انگار به بهترین شکل وظیفه‌شان را در قبال حل مشکلات جهان انجام داده‌اند و شما در این جهان نمایشی می‌بینید همان مجری که با حرارت درباره بالا رفتن نرخ ارز یا تورم صحبت می‌کرد و یک لکنتِ «تکنیکی – نمایشی» مختصری هم پیدا کرده بود - یعنی که موضوع خیلی حساس و نفسگیر است- چند دقیقه بعد یک خبر فانتزی از سواحل یک کشور اروپایی را هم می‌خواند یا درست بعد از این برنامه مجری می‌گوید: نانوایی با پُل هالیوود و ما می‌رویم طرز تهیه نان بلومر را از پُل عزیز یاد می‌گیریم؛ و این یعنی من یک نگران واقعی یا یک هشداردهنده حقیقی نیستم. اگر یک نگران واقعی بودم و به تمام معنا هدفم خیرخواهی برای مردم ایران بود، اینطور ساده به سواحل فلان کشور نمی‌رفتم و این فانتزی‌گری‌ها را می‌گذاشتم، وقتی که اقتصاد ایران شرایط بهتری پیدا کند. شما وقتی بچه‌تان را گم می‌کنید، می‌روید کلانتری و می‌گویید بچه من گم شده است و بعد از آن از کلانتری بیرون می‌روید و می‌آیید خانه نان ترتیلا یا بلومر تهیه می‌کنید؟ یا مشتاقید ببینید در سواحل فلان کشور اروپایی چه حادثه خنده‌داری روی داده است؟ یا نه، همه اقدامات بعدی شما پیوستگی کاملی با آن گم شدن بچه دارد و در حقیقت تا زمانی که شما بچه را پیدا نکرده‌اید آرام و قرار نمی‌گیرید. اگر شما بروید کلانتری و بگویید بچه‌ام گم شده است، بعد بیایید طرز تهیه کیک خیس شکلاتی را هم دنبال کنید در حقیقت به سطحی‌ترین شکل ممکن با گم شدن فرزندتان روبه‌رو شده‌اید یا اینطور بگوییم شما در یک حالت گیجی و منگی به سر می‌برید و حقیقت این است که جهان ما یک جهان گیج و منگ است، بنابراین شما در این جهان منگ و در این فضای فکری مغشوش، هشیاری کاملی نسبت به مسئله‌تان ندارید، درحالی‌که اگر هشیاری کاملی درباره مسئله‌تان داشتید، رفتار‌های شما در یک منظومه به هم پیوسته عمل می‌کرد و به نتیجه می‌رسید، یعنی آن بچه را پیدا می‌کردید و گمشده ما یعنی معجزه معصومیت، جایگزین حیله‌گری‌های شعبده‌بازان می‌شد، نه اینکه بگویید نرخ ارز در اقتصاد ایران رقم‌های نگران‌کننده‌ای به خود گرفته است و بعد بگویید در ادامه: آشپزی با پل هالیوود! این یعنی شما به یک شکل عمیق نسبت به مسئله‌تان هشیار نیستید یا اینطور بگوییم این مسئله را مسئله خودتان نمی‌دانید.

حسن فرامرزی
منبع: روزنامه جوان

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.