مؤلفه‌های سیاست فرهنگیِ دین‌گرایانه در دولت اسلامی (1)؛

دولت اسلامی و هویت ارزشی جامعه؛ اثبات بایستگی

در جامعه‌ی پساانقلابی ما نیز که یک انقلاب دینی تمام عیار را پشت سر نهاده است، اغلب دولت‌ها از تلقی سکولار پیش‌گفته تأثیر پذیرفتند و از تدبیر فرهنگی جامعه، غفلت‌های بسیار ورزیده‌اند و حتی گاه به سیاست‌های فرهنگی‌ای رو آوردند که محصول و برآیند آن‌ها، افول یافتن منزلت باورها و ارزش‌های اسلامی در فضای عمومی جامعه بود.

هادی نیوز:  بدون شک، «انقلاب اسلامی» همچنان که از نام آن آشکار است، انقلابی است که از نظر ماهیت ایدئولوژیک، ریشه در آیین «اسلام» دارد و بر اساس مایه‌ها و مضامین الهی آن شکل گرفته است. این تفسیر از انقلاب اسلامی محل تردید نیست؛ بنیان‌گذار این انقلاب، حضرت امام خمینی (رحمت الله علیه)، بارها در بیانات عمومی خویش بر آن تأکید ورزیده‌اند و همچنین، مغز متفکر انقلاب، علامه‌ی شهید آیت‌الله مرتضی مطهری (رضوان الله تعالی علیه) نیز علاوه بر تصریح به این برداشت، آن را در قالب تئوریک و مفهوم‌پردازانه گنجانده و عرضه کرده‌اند. از این رو، توقع منطقی آن است که حاکمیت سیاسی برآمده از چنین انقلابی نیز در همین راستا قرار داشته باشد و همین غایت اساسی را دنبال نماید. از آنجا که کلیدی‌ترین و مؤثرترین بخش از حاکمیت سیاسی در نظام جمهوری اسلامی، که در این باره نقش‌های تصمیم‌سازی، نظارت، مساعدت و اجرا را بر عهده دارد، دولت (قوّه‌ی مجریه) است؛ می‌توان نتیجه گرفت که بحث درباره‌ی نسبت دولت با ایدئولوژی اسلامی از اهمیت و اولویت بیشتری برخوردار است.
 
نکته‌ی دیگر اینکه لایه‌ی زیرساختی و بنیانی ایدئولوژی اسلامی، لایه‌ی فرهنگی آن است، به صورتی که لایه‌های سیاسی و اقتصادی ایدئولوژی اسلامی خواه‌ناخواه از آن متأثر می‌شوند و به رنگ آن درمی‌آیند. در واقع، نظام فرهنگی یک جامعه، در عرض نظام‌های سیاسی و اقتصادی قرار ندارند، بلکه همچون یک روح کلی و ماهیت فراگیر، بر سایر نظام‌های اجتماعی سایه‌افکنده است. به همین سبب است که از یک سو، انقلاب اسلامی را بیش از هر چیز، یک انقلاب فرهنگی باید شمرد و از سوی دیگر، نقطه‌ی آغاز اصلاح اجتماعی را باید اصلاح فرهنگی قلمداد کرد. با این حال، در طول چندین دهه‌ی گذشته تا کنون، بخش‌های فکری و اندیشنده‌ی جامعه‌ی ما، نسبت به قلمرو فرهنگ و به ویژه نظریه‌پردازی دینی درباره‌ی آن، اهتمامی نداشته و به زبان صریح‌تر، از آن غفلت ورزیده‌اند. به همین سبب است که اکنون حتی بر فرض آنکه مدیران اجرایی و مسئولان تصمیم‌ساز خواهان اصلاح فرهنگی جامعه بر مبنای معارف و تعالیم اسلامی باشند، نظریه‌های متقن و ساخته‌و‌پرداخته‌شده‌ای در دست نداریم. از این رو، هم بسیاری از پرسش‌ها و اشکالات درخور توجه در زمینه‌ی اصلاحِ دین‌گرایانه‌ی فرهنگ عمومی بی‌پاسخ و معلق مانده‌اند و هم برنامه و نقشه‌ی مشخصی برای صورت‌بندی این قبیل فعالیت‌ها و تکاپوها در اختیار نیست. به عبارت دیگر، با وجود دو نهاد معرفتی حوزه و دانشگاه و با وجود نهادهای فرهنگی تصمیم‌ساز و مجری از قبیل شورای عالی انقلاب فرهنگی، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان تبلیغات اسلامی و...، واقعیت معرفتی‌ای به عنوان «سیاست فرهنگی»، که هم از صفت جامعیت نسبی برخوردار باشد و هم از متن ایدئولوژی اسلامی تغذیه کرده باشد و هم بر پشتوانه‌ی نظری و استدلالی مقاوم تکیه‌زده باشد، تولید نگردیده است.
 
در واکنش به چنین خلأ و نقصان ویرانگری، نگارنده بر آن است که در این سلسله یادداشت‌ها، پاره‌ای از مبادی و مؤلفه‌های «سیاست فرهنگی دین‌گرایانه» را از قرآن کریم استخراج و فراروی دیده‌ی مدیران دولت آتی (دولت یازدهم) قرار دهد.
 
لایه‌ی زیرساختی و بنیانی ایدئولوژی اسلامی، لایه‌ی فرهنگی آن است، به صورتی که لایه‌های سیاسی و اقتصادی ایدئولوژی اسلامی خواه‌ناخواه از آن متأثر می‌شوند و به رنگ آن درمی‌آیند. در واقع، نظام فرهنگی یک جامعه، در عرض نظام‌های سیاسی و اقتصادی قرار ندارند، بلکه همچون یک روح کلی و ماهیت فراگیر، بر سایر نظام‌های اجتماعی سایه‌افکنده است.
یکم) دولت اسلامی و هدایت ارزشی جامعه
 
در معارف اسلامی، آموزه‌ای به عنوان «اصل هدایت عامه» وجود دارد؛ به این معنی که خداوند متعال موجودات را پس از مقام خلق و آفرینش، به حال خود رها نساخته و کناری ننشسته است، بلکه به واسطه‌ی ربوبیت خویش، به تدبیر آن‌ها اهتمام دارد و این تدبیر عبارت است از هدایت آن‌ها به سوی کمالشان. این نوع هدایت، به سبب اینکه شامل همه‌ی موجودات می‌شود، «هدایت عامه» خوانده می‌شود؛ البته ظرفیت درونی موجودات برای تحصیل تفضل الهی متفاوت است و هر یک متناسب با این ظرفیت درونی از افاضات برخوردار است و به کمال دست می‌یابد. در این تلقی، در بیان حضرت موسی (علیه السلام) نمایان است:
 
«رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى» (سوره‌ی طه، آیه‌ی 50)
پروردگار ما کسى است که هر چیزى را خلقتى که درخور اوست داده سپس آن را هدایت فرموده است.
 
مترقی‌ترین و عالی‌ترین نوع هدایت موجودات، هدایت انسان است که به واسطه‌ی «وحی» و به دست «پیامبران» صورت می‌گیرد. در واقع انسان، بر حسب اقتضائات ذاتی خود، بیشترین نیاز را به هدایت الهی دارد و از این رو، علاوه بر هدایت و ربوبیت تکوینی، که عمومیت دارد، هدایت و ربوبیت تشریعی نیز به حیات وی تعلق گرفته است. انبیای الهی آمده‌اند تا برای زندگی دنیوی انسان، طرحی جامع و سعادت‌آفرین عرضه کنند تا او به مراتب و درجات کمالی که سزاوار آن‌هاست، نایل گردد؛ چرا که انسان با تکیه بر قوای ادراکی، یعنی تجربه و
 
عقل، که در اختیار دارد، نمی‌تواند به چنین طرحی دست یابد. بنابراین، از عجز عقل و تجربه، ضرورت نزول وحی و بعثت انبیا به اثبات می‌رسد.
 
قرآن کریم در آیات متعددی به این حقیقت اشاره می‌کند که خداوند، پیامبران را به آن سبب به سوی‌ انسان فرستاده است که بر اساس تعالیم و معارف الهی، به «تعلیم» و «تزکیه» وی اهتمام بورزند:
 
«رَبَّنَا وَابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولًا مِّنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِکَ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَه‌ی وَیُزَکِّیهِمْ إِنَّکَ أَنتَ العَزِیزُ الحَکِیمُ» (سوره‌ی بقره، آیه‌ی 129)
پروردگارا در میان آنان فرستاده‏اى از خودشان برانگیز تا آیات تو را بر آنان بخواند و کتاب و حکمت به آنان بیاموزد و پاکیزه‏شان کند، زیرا که تو خود شکست‏ناپذیر حکیمى.
 
«لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولًا مِّنْ أَنفُسِهِمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَه‌ی وَإِن کَانُواْ مِن قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُّبِینٍ» (سوره‌ی آل‌عمران، آیه‌ی 164)
به یقین خدا بر مؤمنان منت نهاد [که] پیامبرى از خودشان در میان آنان برانگیخت تا آیات خود را بر ایشان بخواند و پاکشان گرداند و کتاب و حکمت به آنان بیاموزد، قطعاً پیش از آن در گمراهى آشکارى بودند.
 
«هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِّنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَه‌ی وَإِن کَانُوا مِن قَبْلُ لَفِی ضَلَالٍ مُّبِینٍ» (سوره‌ی جمعه، آیه‌ی 2)
اوست آن کس که در میان بى‏سوادان فرستاده‏اى از خودشان برانگیخت تا آیات او را بر آنان بخواند و پاکشان گرداند و کتاب و حکمت بدیشان بیاموزد و [آنان] قطعاً پیش از آن در گمراهى آشکارى بودند.
 
بنابراین، هرگز چنین نیست که انسان موجودی به حال خود وانهاده باشد که آن‌گونه که می‌خواهد و می‌پسندد، زندگی کند و حیات را برای خود تعریف کند. همچنین نباید پنداشت که انسان قادر است عقل و تجربه‌ی خود را به کار ببندد و از عهده‌ی تدبیر حیات خود برآید. اگر چنین بود، فلسفه و حکمت و وحی و نبوت نقض می‌گردید و این امور صورت عبث و باطل می‌یافتند، حال آنکه این‌گونه نیست. در نصّ آیاتی که نقل شد، کاملاً عیان است که قرآن کریم، اولاً انسان را محتاج «تعلیم» و «تزکیه» می‌شمارد و ثانیاً این فعالیت‌ها و برنامه‌ها را به انبیا نسبت می‌دهد و جزء تکالیف و رسالت‌های آن‌ها برمی‌شمارد. چگونه می‌توان برای خداوند متعال قائل به صفت «حکمت» بود، اگر که انسان محتاج «تعلیم» و «تزکیه» نباشد یا اینکه این امر تنها از عهده‌ی انبیای الهی ساخته نباشد، اما خداوند پیامبرانش را برای انجام این امور گسیل کرده باشد؟!
 
در آیاتی که نقل شد، نکات دقیق و فرهنگی‌ای نهفته است:
 
الف) انسان علاوه بر هدایت تکوینی محتاج «هدایت تشریعی» است؛
 
ب) هدایت تشریعی الهی نسبت به فرد و جامعه‌ی انسانی، به واسطه‌ی «تعلیم» و «تزکیه»، تحقق می‌یابد؛
 
ج) «تعلیم» و «تزکیه» فعالیت‌هایی هستند از سنخ و جنس فعالیت‌های فرهنگی که بخش عمده‌ای از متعلَّق و موضوع آن‌ها نیز فرهنگی‌اند. بنابراین، طرح و رسالت انبیای الهی، اولاً و اصالتاً، مقوله‌ای فرهنگی و معطوف به ساحت فرهنگی حیات فردی و اجتماعی انسان است.
 
اگرچه تنها عده‌ی اندکی از انبیای الهی توانسته‌اند قدرت سیاسی را در اختیار بگیرند و حکومت تشکیل بدهند، اما همه‌ی آن‌ها همواره به دنبال تدبیر و طراحی فرهنگی جامعه‌ی معاصر خویش، بر مبنای آموزه‌های الهی، بوده‌اند. بنابراین، معتقدان به طریق ایشان، چه تنها از قدرت اجتماعی برخوردار باشند و چه قدرت سیاسی را نیز تصرّف کرده باشند، می‌باید به همین رویکرد ملتزم باشند؛ یعنی مقوله‌ی تدبیر فرهنگی جامعه را امری اصالی و کانونی قلمداد کنند. دولت اسلامی نیز که برآمده از همین فضای معرفتی‌ـ‌قدسی است، می‌باید متصّف به چنین صفتی باشد.
 
دولت اسلامی، آن هنگام که در مسیر و بر مدار انبیای الهی قرار دارد که تکالیف و رسالت‌های خود را به تدبیر و تنظیم امور مادی و معیشتی خلاصه نکند، چه در این حال، میان «دولت اسلامی» و «دولت سکولار» تفاوتی وجود نخواهد داشت؛ چرا که دولت سکولار نیز مداخله‌ی در شئون مادی و معیشتی را در زمره‌ی وظایف خویش می‌داند، بلکه فلسفه‌ی وجودی خود را در آن خلاصه می‌کند.
دولت اسلامی، آن هنگام که در مسیر و بر مدار انبیای الهی قرار دارد که تکالیف و رسالت‌های خود را به تدبیر و تنظیم امور مادی و معیشتی خلاصه نکند، چه در این حال، میان «دولت اسلامی» و «دولت سکولار» تفاوتی وجود نخواهد داشت؛ چرا که دولت سکولار نیز مداخله‌ی در شئون مادی و معیشتی را در زمره‌ی وظایف خویش می‌داند، بلکه فلسفه‌ی وجودی خود را در آن خلاصه می‌کند. روشن است که در صورتی که برای روح و حیات معنوی انسان، اصالتی قائل نباشیم و این قبیل واقعیت‌ها را واقعیت‌های سلیقه‌ای و دل‌بخواهانه بپنداریم که تأثیری بر «سعادت» و «کمال» انسان ندارند، دیگر «تعلیم» و «تزکیه» موضوعیتی نخواهند داشت و اگر هم داشته باشند، از حوزه‌ی تکالیف و مأموریت‌های دولت، به مثابه‌ی نهاد سیاسی حاکم بر جامعه، خارج خواهد بود؛ آن‌چنان که در مغرب‌زمین این سنت جاری است. اگر انسان را تنها موجودی منفعت‌طلب و مادّی تصویر کنیم، آن‌گاه، فقط «امنیت» و «معیشیت» به عنوان امور عمومی و جمعی موضوعیت می‌یابد و برآورده ساختن و محقق نمودن آن‌ها، در صدر فهرست تکالیف دولت قرار می‌گیرد؛ حال آنکه فراتر از این سطح، انسان موجودی است واجد «فطرت الهی» که می‌باید، به واسطه‌ی تبعیت از برنامه‌ی انبیا، شکوفا و بارور گردد و سرانجام انسان به «سعادت» و «کمال» دست یابد.
 
متأسفانه، گسترش یافتن تفسیرها و تلقی‌های ماده‌گرایانه و حیوانی از انسان و زندگی او در سده‌های اخیر سبب گشته است در پهنه‌ی جهانی، صورت و هیئت «سکولار» از دولت رواج یابد و میان «دین» و «دولت» گسست و شکاف افتد. حتی در جامعه‌ی پساانقلابی ما نیز که یک انقلاب دینی تمام عیار را پشت سر نهاده است، اغلب دولت‌ها از تلقی سکولار پیش‌گفته تأثیر پذیرفتند و از تدبیر فرهنگی جامعه، غفلت‌های بسیار ورزیده‌اند و حتی گاه به سیاست‌های فرهنگی‌ای رو آوردند که محصول و برآیند آن‌ها، افول یافتن منزلت باورها و ارزش‌های اسلامی در فضای عمومی جامعه بود.
 
البته شاید در مقابل این نظر اشکال شود که نشر و تثبیت فرهنگ اسلامی در جامعه، بر عهده‌ی علمای دین و حوزه‌های علمیه است و اساساً فلسفه‌ی وجودی طبقه‌ی روحانیت و علمای دینی در اسلام همین امر است؛ یعنی «تعلیم» و «تزکیه‌ی» جامعه مسئولیتی است که این طبقه، بر حسب تحصیلات و توانایی‌های خویش، عهده‌دار آن گشته است، نه دولت. اما این سخن، موجّه و صواب نیست و با اصل ضرورت تشکیل «حکومت اسلامی» به این دلیل ضرورت و معقولیت می‌یابد که با تکیه بر بضاعت‌ها و قابلیت‌های برخی طبقات اجتماعی همانند طبقه‌ی روحانیت و علما و توده‌های مردم معتقد به آیین اسلام، نمی‌توان تمامیت تعالیم و معارف اسلامی را در جامعه محقق ساخت و «جامعه‌ی اسلامی» ایجاد نمود؛ چون که تحقق‌‌بخش فراوانی از این تعالیم و معارف، که هویت اجتماعی دارند، متوقف بر برخورداری از قدرتی در سطح قدرت حاکمیت سیاسی است.
 
به این ترتیب، به عنوان وجوب مقدمه‌ی تحصیل واجب، تشکیل حکومت اسلامی توجیه می‌شود. حال آیا می‌توان مسئولیت بسط و ترویج فرهنگ اسلامی را از دامنه‌ی وظایف حکومت اسلامی یا دولت اسلامی خارج نمود و صرفاً به طبقه‌ی روحانیت و گروه‌های مردم‌نهاد سپرد؟ افزون بر این، تجربه‌ی چند دهه‌ی گذشته به روشنی نشان می‌دهد که دولت، به واسطه‌ی برخورداری از توانمندی‌های ساختاری، انسانی، مالی، قانونی و...، می‌تواند هم‌رتبه‌ی حوزه‌های علمیه و حتی شاید فراتر از آن‌ها، فضای فرهنگی و ارزشی جامعه را ساخته‌و‌پرداخته کند.(*)
 
ادامه دارد...
 
منابع:
 
قرآن کریم.
 
سید محمد حسین طباطبایی، المیزان، قم: دفتر تبلیغات اسلامی.
 
مرتضی مطهری، مقدمه‌ای بر جهان‌بینی اسلامی (3): وحی و نبوت، تهران: صدرا.

 

مهدی جمشیدی
 
برهان 

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.