چرا شکست اخیر اسرائیل غیرقابل ترمیم است؟

رهبر معظم انقلاب در دو سخنرانی مهم اخیر با تشریح مسائل فلسطین و تحولات رخ داده در آن طی هشتاد سال گذشته، بر این نکته صحه گذاشتند که مقاومت فلسطین در حال حاضر به نقطه‌ای رسیده است که شکستی غیرقابل ترمیم را به رژیم اشغالگر قدس وارد نموده است.

به گزارش پایگاه خبری هادی نیوز به نقل از رسانه KHAMENEI.IR :   رهبر معظم انقلاب در دو سخنرانی مهم اخیر با تشریح مسائل فلسطین و تحولات رخ داده در آن طی هشتاد سال گذشته، بر این نکته صحه گذاشتند که مقاومت فلسطین در حال حاضر به نقطه‌ای رسیده است که شکستی غیرقابل ترمیم را به رژیم اشغالگر قدس وارد نموده است.
ایشان در دانشگاه افسری امام علی علیه‌السلام فرمودند: «در این قضیّه‌ی پانزدهم مهر به این طرف، رژیم غاصب صهیونیستی، هم از لحاظ نظامی، هم از لحاظ اطّلاعاتی، یک شکست غیر قابل ترمیم خورده؛ شکست را همه گفتند، تأکید من به «غیر قابل ترمیم بودن» است.‌ من میگویم این زلزله‌ی ویرانگر توانسته است بعضی از سازه‌های اصلی حاکمیّت رژیم غاصب را ویران کند که تجدید بنای آن سازه‌ها به این آسانی امکان‌پذیر نیست. بعید است که رژیم غاصب صهیونیستی با همه‌ی های‌وهویی که میکند، با همه‌ی حمایتهایی که امروز در دنیا از سوی غربی‌ها از او میشود، بتواند آن سازه‌ها را ترمیم کند. من عرض میکنم از شنبه‌ی پانزدهم مهر، رژیم صهیونیستی [دیگر] رژیم صهیونیستیِ قبلی نیست و ضربه‌ای که خورده است به این آسانی قابل جبران نیست.» ۱۴۰۲/۰۷/۱۸

 به همین مناسبت رسانه KHAMENEI.IR در گفت‌وگویی تفصیلی با دکتر علی عبدی، کارشناس مسائل رژیم صهیونیستی، چرایی این شکست غیرقابل ترمیم و سیر تاریخی مسائل مربوط به تحولات اخیر فلسطین و تاریخچه شکل گیری رژیم جعلی اسرائیل و همچنین روند رشد و قدرت یافتن نیروی مقاومت فلسطین در طی سالهای گذشته را مورد تحلیل و بررسی قرار داده است.

 رهبر انقلاب در دیدار مسئولان نظام و میهمانان کنفرانس وحدت تصریح کردند که رژیم‌صهیونیستی لبریز از کینه و غیظ نه فقط نسبت‌ به ما، بلکه نسبت‌ به کشورهای اطرافش مثل سوریه و عراق هم هست؛ چراکه راهبرد از نیل تا فرات آنها محقق نشده است. در همین اتفاقات اخیر هم مشخص شد که رژیم اشغالگر قدس چه دیدگاهی نسبت به همسایگان و دیگر کشورهای اسلامی دارد.  به‌صورت مصداقی و جزئی‌تر این گزاره را توضیح دهید و بفرمایید راهبرد سرزمینی صهیونیست‌ها طی مرور زمان چه تحولاتی داشته است؟
  برای پاسخ دادن به این سؤال باید به دلایل شکل‌گیری رژیم صهیونیستی بازگشتی داشته باشیم؛ یعنی اگر فلسفه وجود این رژیم را فهم نکنیم و دلایل شکل‌گیری آن را درست بررسی نکنیم و متوجه نشویم نمی‌توانیم پاسخ این سؤال را درست دریافت کنیم.

مسئله اصلی این است که تشکیل این رژیم در سرزمین فلسطین در وهله اول یک پروژه غربی، استعماری و سلطه‌جویانه از طرف قدرت‌های استعماری آن وقت جهان بوده است. در اواخر قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم شاهد تحولات ژئوپلیتیکی و سیاسی در ابعاد جهانی بودیم و ازجمله آنها این بود که در آن زمان چند قدرت عمدتا غربی در جهان در عرصه بین‌الملل بازیگری می‌کردند که مهم‌ترین آنها انگلستان و بعد روسیه بود و آلمان بعد از بازسازی و قدرت‌یابی در دوره بیسمارک یا رایش دوم ورود پیدا کرده بود و فرانسه هم به همین نسبت. در شرق تقریباً می‌توانیم بگوییم دو قدرت حضور داشتند که یکی امپراتوری عثمانی که دوره زوال و افول خود را طی می‌کرد و ژاپن که در منتهی‌الیه شرق و شرق دور قدرت گرفته و درحال تبدیل شدن به اولین قدرت استعماری در آسیا بود.

وقتی به صحنه بین‌الملل نگاه می‌کنیم، می‌فهمیم که غیر از این پنج شش قدرت، عملاً قدرت جهانی دیگری حضور نداشت و بقیه کشورها یا به مستعمره این کشورها تبدیل شده یا ازسوی این کشورها منقاد شده و به انقیاد آنها درآمده بودند و عملاً کشور مستقلی در میان نبود؛ یعنی یا کشورها به این قدرت‌ها وابسته یا مستعمره‌شان شده بودند یا تابع بوده و قدرت مستقل و حدوسطی وجود نداشت.

وقتی وارد فضای قرن بیستم شدیم تعارض قدرت‌ها شکل گرفت که اصل آن در تقابلی بود که بین روسیه و انگلستان در عرصه بین‌المللی شکل گرفت و در همین فضا وارد جنگ جهانی اول شدیم. در جنگ جهانی اول، روسیه و عثمانی در یک‌سو قرار گرفتند و انگلستان و دیگر کشورها در سوی دیگر که درنهایت شاهد پایان جنگ جهانی اول در وضعیتی بودیم که هم امپراتوری روسیه فروپاشید و هم امپراتوری عثمانی که به بیمار اروپا معروف شده بود، از بین رفت و به جای آن کشور ترکیه شکل گرفت. با فروپاشی عثمانی، اتفاق بزرگی که افتاد این بود که هم عثمانی از بین رفت و هم امپراتوری روسیه نابود شد و روس‌ها از منطقه عقب‌نشینی کردند. در این وضعیت، انگلستان به بازیگر اصلی منطقه تبدیل شد؛ البته فرانسوی‌ها به منطقه ورود کردند ولی هیچ‌وقت قدرت و بضاعت انگلیسی‌ها و جای پای آنها را نداشتند.

انگلیسی‌ها از یکی دو قرن پیش هم در خلیج‌فارس، هم در افغانستان و هم در هندوستان جای پای محکمی برای خود فراهم کرده و در منطقه مصر هم بعد از حکومت محمدعلی پاشا و پسرش خلیل پاشا حضور مستقیمی پیدا کرده بودند و شاخ آفریقا و حضور در سودان و استعمار در آفریقا هم سر جای خودش بود و انگلستان به بازیگر اصلی تبدیل شد و با حضور عوامل خود در منطقه مثل ادوارد لارنس که افسر اطلاعاتی انگلستان بود و بعد افسران اطلاعاتی دیگری مثل خانم گرترود بل که می‌توانیم ایشان را جزو معماران خاورمیانه پسا جنگ جهانی اول تلقی کنیم که ایشان را مادر کشور عراق، اردن و شبه‌جزیره عربستان سعودی تلقی می‌کنند؛ چون هم خاندان آل‌سعود و هم خاندان شریف حسین در عراق و اردن برکشیده خانم گرترود بل هستند و مرزهای جغرافیایی را نیز ترسیم کرد. در اینجا معاهده سایکس پیکو را بین وزرای خارجه فرانسه و انگلستان داشتیم و جغرافیای سیاسی جدیدی در وهله اول مطابق میل انگلستان و بعد فرانسه شکل گرفت.

 غایت و هدف انگلیسی‌ها از زمانی که وارد فلسطین شدند چه بود؟
  انگلیسی‌ها در معاهده سایکس پیکو قبول کردند مناطق عربی که تا قبل از این جزو خاک و امپراتوری عثمانی تلقی می‌شد به کشورهای مستقل تبدیل شود و عراق، اردن، کویت، کشور سعودی، سوریه و لبنان همگی به کشور تبدیل شدند؛ اما در یک نقطه انگلستان اجازه نداد که کشور شود، یعنی مستقل شود که فلسطین بود. کاری که انگلیسی‌ها کردند این بود که فلسطین را به زیر قیومیت خود درآوردند و این را در معاهده پاریس در ۱۹۱۹ مصوب کردند که پیش‌درآمدی بر تشکیل جامعه ملل بود و مهر تاییدی از جامعه ملل که سلف سازمان ملل بعدی بود، گرفتند که آنجا هم قدرت فائقه خودشان و فرانسوی‌ها بودند و در واقع فاتحان جنگ داشتند تصمیم می‌گرفتند. در کنفرانسی که در ایتالیا در ۱۹۲۱ تشکیل شد این را کامل کردند و همه این کشورها صاحب دولت شدند.

درست است دولت‌ها، دولت‌های دست‌نشانده انگلستان بودند و ملک فیصل پسر بزرگ شریف حسین پادشاه عراق و طلال پسر دومش پادشاه اردن شد و سوریه و لبنان در اختیار فرانسوی‌ها قرار گرفت و آنها هم اجازه دادند یک دولت یک کشور وابسته به خودشان شکل بگیرد و آل‌سعود در عربستان به قدرت برسند. همه آنها صاحب دولت شدند؛ ولی فلسطین که مردمش مانند دیگر کشورهای عربی در این برهه تمایل شدیدی نشان دادند به اینکه مستقل و صاحب دولت شوند و به تعبیر امروزی ناسیونالیسم خود را داشته و صاحب دولت و ملت خود باشند، انگلیسی‌ها دقیقا در این نقطه زمانی مانع تحقق این مسئله شدند و بنا بر قولی که لرد بالفور در پاسخ به نامه لرد روتشیلد بزرگ جامعه یهودیان جهان که رهبری فکری و معنوی جریان صهیونیسم را در اختیار داشت با تشکیل دولت یهود در فلسطین موافقت کرد و تمایل خود را نشان داد.

 بعد از این ماجراها چه اتفاقاتی رخ داد؟
 در ۱۹۱۷ یعنی تقریباً ۱۹ سال بعد از برگزاری اولین کنفرانس صهیونیستی در بازل سوییس که در سال ۱۸۹۷ توسط هرتسل که سنگ‌بنای سازمان جهانی صهیونیسم برای اشغال فلسطین و تشکیل دولت یهود گذاشته شد، انگلستان به این پروژه صهیونیستی پیوست تا پروژه صهیونیستی فقط پروژه صهیونیستی و یهودی نباشد و به یک پروژه آنگلوصهیون تبدیل شود؛ یعنی در یک‌سوی ماجرا انگلستان به‌عنوان قدرت فائقه جهانی بعد از جنگ جهانی اول و بزرگ‌ترین قدرت استعماری جهانی و ابرقدرت آن روز دنیا در یک طرف این ماجرا بایستد و صهیونیست‌ها و هرتسل که دیگر زنده نیست و ۱۹۰۴ از دنیا رفت در طرف دیگر.

بسیار روشن است که صهیونیست‌ها بدون پشتوانه و حمایت انگلستان مطلقاً نمی‌توانستند حتی یک سنگ را در فلسطین جابه‌جا کنند. حمایتی که از طرف انگلستان نصیب آنها شد موجب گردید دستشان در فلسطین باز شود و به بهانه قیومیت فلسطین و اینکه آنجا در اختیار انگلیسی‌ها قرار گرفت اجازه دادند آنها هم وارد فلسطین شوند. البته از نیمه دوم قرن نوزدهم تشکیل کلونی‌های یهودی شروع شده بود، اما بسیار محدود بود.

بعد از جنگ جهانی اول، انگلستان برای فلسطین فرماندار انتخاب کرد که خود این فرماندار هم یک سرهنگ انگلیسی یهودی بود و دایرةالمعارف یهود نوشت که بعد از ۲۰۰۰ سال اولین فرماندار یهودی بود که قدم بر خاک فلسطین می‌گذاشت. به نظرم بزرگ‌ترین انگیزه‌ای که انگلستان در این زمان و در این رابطه داشت این بود که جای پای محکمی در منطقه برای خود فراهم سازد و علی‌رغم دولت‌های دست‌نشانده‌ای که در منطقه داشت، مثل دولت آل‌سعود در عربستان، ملک‌فیصل در عراق، طلال در اردن هاشمی و دولت وابسته مصر، نگرانی‌ای که وجود داشت این بود که هم حاکمان و هم مردم این کشورها مسلمان‌اند و ممکن است روزی اتفاقی رقم بخورد و آنها دوباره با هم پیوند بخورند. برای اینکه مانع وحدت و اتحاد این دولت‌ها و ملت شوند که عموم‌شان عرب و مسلمان بودند، باید یک دولت بیگانه در منطقه شکل می‌گرفت که بالذات از منطقه نبوده و شهروندان و اتباع آن با منطقه بیگانه و از جای دیگر آورده شده باشند و دولت صددرصد بیگانه‌ای با منطقه داشته باشند تا بتوانند کاملاًً با نیات و سیاست‌های بریتانیا در منطقه هماهنگ باشد.

در این برهه نزدیک‌ترین پروژه سیاسی به این انگیزه انگلستان، حرکت صهیونیستی بود و صهیونیست‌ها کاملاً آماده بودند خود را در خدمت امیال استعماری انگلستان و غرب قرار دهند؛ از طرف دیگر با منطقه بیگانه بودند و عمومشان اروپایی و یهودیانی بودند که در اروپا زندگی کرده و کاملاً با زبان، فرهنگ، تاریخ و همه‌چیز منطقه غریبه و مثل یک زائده بودند. در برهه‌هایی صهیونیست‌ها این تمایل را نشان داده بودند. در نامه‌ای که هرتسل به قیصر آلمان نوشته بود اعلام کرد اگر به ما اجازه دهید دولت یهود را در فلسطین تشکیل دهیم به شما قول خواهیم داد که برج و بارو یا دژ تمدن اروپا در مقابل توحش آسیا باشیم. بعدها حییم وایزمن که به جای هرتسل رئیس سازمان جهانی صهیونیسم و اولین رئیس‌جمهور اسرائیل، بعد از تأسیس این رژیم شد، طی نامه‌ای به انگلستان اعلام کرده بود که اگر اجازه دهید ما دولت خود را در فلسطین تشکیل دهیم تا نگهبان شما در تنگه سوئز باشیم؛ یعنی به نیابت از شما تنگه سوئز را کنترل خواهیم کرد؛ البته این تقریباً حدود جنگ جهانی دوم بود. اینها نشان می‌دهد در میان مقاصد استعماری بریتانیا، حفظ تفرقه، جدایی و تشتت میان ملت‌های مسلمان منطقه و عدم شکل‌گیری یک وحدت و اتحادی که از دل آن قدرتی شبیه عثمانی بروز و ظهور پیدا نکند در وهله اول قرار داشته است.

عثمانی در دوره حیات خود با همه انتقاداتی که می‌توانیم به او داشته باشیم، برای قدرت‌های استعماری به‌ویژه انگلستان یک کابوس بود که با نابودی‌اش دست انگلستان در منطقه باز شد و به قدرت مبسوط الید و فعال در منطقه تبدیل شد. هدف غایی صهیونیست‌ها در همین راستا در گام اول ایجاد دولت یهود بنا بر طرح هرتسل بود؛ اما در تطور و سیر تاریخی خودش انگیزه دیگری هم به آن اضافه شد که در راستای همان مقاصد استعماری انگلستان بود که بعد از جنگ جهانی دوم به آمریکا سپرده شد و نظام جهانی سلطه، کماکان اسرائیل را بخشی از بدنه خود و بخشی از سیستم نظام جهانی سلطه و جزء جدایی‌ناپذیر از خودش تلقی می‌کرد.

 هدف و سیاست اصلی چه بود؟
  هدف و سیاست اصلی این بود که اسرائیل به قدرت هژمون در منطقه غرب آسیا و قدرت مسلط تبدیل شود. این فقط ادعای بنده نیست و منابع متعدد به این ارجاع داده‌ و به‌صورت مبسوط به این بحث پرداخته‌اند. شما را به کتاب رازهای سیاست خارجی اسرائیل نوشته اسرائیل شاهاک، استاد شیمی دانشگاه قبله اورشلیم ارجاع می‌دهم. ایشان به‌عنوان یک روشنفکر منتقد در اسرائیل این کتاب را در دهه ۱۹۹۰ نوشت و در آنجا متذکر این شد که علت اصلی دشمنی اسرائیل با ایران این است که قرار بود اسرائیل به قدرت هژمون منطقه تبدیل شود و ایران بزرگ‌ترین مانع تبدیل به هژمون منطقه است و راز دشمنی اسرائیل با ایران به این ماجرا برمی‌گردد. تا سال ۱۹۴۸ هدف اصلی تأسیس اسرائیل است و از ۱۹۴۸ به بعد هدف اصلی، تثبیت اسرائیل شد که تثبیت اسرائیل تا سال ۱۹۶۷ جنگ شش‌روزه به طول ‌انجامید و پس از پیروزی اسرائیل در جنگ شش‌روزه و فتح مسجدالاقصی و بلندی‌های جولان سوریه و صحرای سینای مصر اتفاق افتاد و اسرائیل تثبیت شد. از ۱۹۶۷ به بعد چیزی که در دستورکار قرار گرفت این است که اسرائیل رفته‌رفته به قدرت هژمون منطقه تبدیل شود. تبدیل اسرائیل به قدرت هژمون منطقه به‌خصوص بعد از فروپاشی شوروی در سال ۱۹۹۱ که تا حد زیادی حامی بعضی کشورهای عرب منطقه بود و بین این کشورها و اسرائیل ایجاد توازن می‌کرد رشد کرد؛ یعنی از یک‌سو اسرائیل را داشتیم که حامی اصلی‌ آن آمریکا بود و از سوی دیگر، کشورهای عرب منطقه مثل عراق، سوریه و مصر که حامی اصلی‌شان شوروی بود. البته مصر در سال ۱۹۷۴ به آمریکا پیوست. با نابود شدن شوروی و شکست عراق در جنگ ۱۹۹۱ موازنه قوا به سود آمریکا چرخش پیدا کرد و آمریکایی‌ها در عربستان به‌صورت قانونی مستقر شدند و با دعوت عربستان در خلیج‌فارس حضور مستقیمی پیدا کردند. عراق به‌عنوان بزرگ‌ترین قدرت نظامی در کشورهای عرب نابود شد و در اینجا اسرائیلی‌ها خود را به این رویا خیلی نزدیک می‌دیدند که از همین برهه زمانی است که زدن ایران و معرفی ایران به عنوان تهدید اصلی جهانی در دستورکار قرار گرفت. اسرائیلی‌ها همیشه این رویا و هدف را داشتند. در برهه‌ای در قالب راهبرد از نیل تا فرات این را پیگیری می‌کردند؛ اما شکست در جنگ ۱۹۷۳ در جنگ یوم کیپور به آنها فهماند تحقق این رویا صرفا از طریق ابزار و قدرت نظامی شدنی نیست و لذا باید از ابزارهای دیگر استفاده کنند و مقارن آغاز دهه ۹۰ که ماشین جنگی صدام نابود شد، کتابی در اسرائیل به نام خاورمیانه جدید به قلم شیمون پرز نوشته شد که در آن شیمون پرز طرحی را مطرح می‌کرد که امسال دیدیم نتانیاهو در سازمان ملل نقشه‌هایی می‌کشد و همین لفظ را به کار می‌برد که دقیقا ایده را از شیمون پرز و کتابش گرفته است. شیمون پرز مطرح می‌کند که برای اینکه اسرائیل را به بخشی از منطقه تبدیل کنیم و اسرائیل برای دولت‌ها و ملت‌های منطقه عادی شود باید در فرآیند توسعه اقتصادی کشورهای منطقه سهیم شویم و نه‌تنها سهیم شویم، بلکه اگر بتوانیم اسرائیل را به هاب و قطب توسعه اقتصاد و فن‌آوری در منطقه تبدیل کنیم و منافعش را به کشورهای عرب منطقه به‌خصوص کشورهای حوزه خلیج‌فارس برسانیم؛ اسرائیل عادی و به جزئی از منطقه تبدیل می‌شود و می‌توانیم استیلا و هژمونی خود را به این صورت حاصل کنیم، بدون اینکه بخواهیم از نظر نظامی که برای‌مان مقدور نیست نیل تا فرات را بگیریم. این رویاها و سیاست‌ها بعد از شکل‌گیری محور مقاومت در منطقه ازسوی ایران که از سال‌های آغازین قرن ۲۱ شروع شد، داستان مفصلی است که تا به امروز این هدف و سیاست اسرائیلی‌ها را که پشتوانه‌اش نظام سلطه و آمریکایی‌ها هستند ناکام گذاشتیم. این از یک‌سو موجب بغض، کینه و خشم آنها شده و از طرف دیگر، صهیونیست‌ها به‌دلیل اتکا به ایدئولوژی سیاسی که این ایدئولوژی سیاسی به‌شدت نژادپرست و دیگرستیز است؛ یعنی به‌هیچ‌وجه هیچ دیگری خود را نه تحمل می‌کند و نه در کنار خودش می‌پذیرد و جز به حرف دیگری خود نمی‌اندیشد و نگاه بسیار سلطه‌جویانه‌ای به دیگری خودش دارد که در منطقه کشورهای عرب و مسلمان و فلسطینی‌ها هستند؛ این ایدئولوژی یک ایدئولوژی شیطانی است؛ یعنی درست است که مدعی‌اند که این را از دیانت یهود گرفته و سعی می‌کنند رنگ و بوی دینی به آن بدهند اما واقعیت این است که یک ایدئولوژی صددرصد شیطانی است و به همین دلیل نمی‌توانند کسی غیر از خود را دوست داشته باشند؛ لذا نسبت ‌به همه ملت‌ها و کشورهای منطقه سرشار از بغض، کینه و حسد هستند، ولو اینکه در ظاهر دست دوستی به سمتشان دراز می‌کنند.

 رهبر معظم انقلاب عبارتی به کار بردند کشورهایی که قمار عادی‌سازی با رژیم صهیونیستی را برای خود سرمشق قرار می‌دهند، دارند روی اسب بازنده شرط‌بندی می‌کنند. عبارت اسب بازنده با عنایت به حوادث اخیر چه ابعادی دارد؟
  در نگرش و نقطه‌نظر ایشان، رژیم صهیونیستی یک رژیم روبه‌افول است و این در چارچوب بحثی که سال ۲۰۱۵ (۱۳۹۴) مطرح کردند تحت عنوان اینکه اسرائیل ۲۵ سال آینده را نخواهد دید، قابل تفسیر و معناست که نگرش درستی هم هست؛ یعنی اسرائیل دارد زوالی را نشان می‌دهد. پنج سال پیش مقاله‌ای در دانشگاه و پژوهشگاه عالی دفاع ملی درباره حکمرانی امنیتی نتانیاهو نوشتم و منتشر کردم و در آن اعلام کردم حکمرانی نتانیاهو در عین اینکه براساس معیارهای توسعه‌یافتگی، روابط خارجی و مباحث ساختاری امنیتی نشان می‌دهد که موجب رشد اسرائیل شده است اما در سوی دیگر ماجرا براساس شاخص‌های دیگری نشان می‌دهد که زمینه‌های زوال اسرائیل را فراهم کرده و باعث زوال آن شده که ازجمله مهم‌ترینش دوقطبی کردن جامعه اسرائیل و نابودی شاخصه‌های امنیت اجتماعی و امنیت جامعه است. براساس ارجاع به آن متن و مبانی نظری که ایشان مطرح کردند امید به چنین رژیمی شرط بستن روی اسب بازنده است. این تجربه را رژیم پهلوی داشت؛ یعنی رژیم پهلوی به امید نجات خود و رشدش در حوزه‌های امنیتی، نظامی و فن‌آوری خود روی این اسب شرط‌بندی کرد؛ ولی در آن برهه زمانی که دچار بحران شد و احساس خطر کرد اسرائیل نه‌تنها نتوانست هیچ کمکی به او بکند، بلکه رابطه با اسرائیل برایش به ضد خودش تبدیل شد و باعث خشم و نفرت بیشتر مردم شد و موجب شد رژیم پهلوی مشروعیت خود را کامل از دست بدهد و در نهایت به سقوط کشیده شود. تجربه رژیم پهلوی تجربه گرانسنگی است و اگر دولت‌های منطقه به‌درستی به آن نگاه کنند کاملاً متوجه می‌شوند رابطه با اسرائیل نه‌تنها نجات‌بخش نیست و هیچ کمکی به آنها نمی‌کند، بلکه به ضررشان است. رابطه مصر با اسرائیل و رابطه اردن با اسرائیل هم می‌تواند قابل توجه باشد. ۴۶ سال از کمپ دیوید می‌گذرد و رژیم مصر در شاخص‌های توسعه‌یافتگی و رشد علمی و فن‌آوری و مواردی از این دست جزو عقب‌مانده‌ترین کشورهای منطقه است. علی‌رغم اینکه مصر جزو قدیمی‌ترین، دیرینه‌ترین و باسابقه‌ترین کشورهای منطقه است که درخشش‌های زیادی در برهه‌های تاریخی در حوزه‌های عمران، آبادانی، فنی و علمی داشته است ولی طی این ۴۶ سال هیچ درخششی در مصر نمی‌بینید و اردن هم همین‌طور است. اردن دومین دولتی بود که بعد از مصر با اسرائیل رابطه برقرار کرد و اسرائیل را به رسمیت شناخت؛ اما اردن هم در تمام شاخص‌ها جزو عقب‌افتاده‌ترین کشورهاست. اگر واقعا سودی داشت این کشورها باید جزو بهره‌مندترین کشورهای منطقه باشند که نیستند و لذا از این جهت این تصور هم تصور نادرستی است.

  این گزاره که امروز نهضت فلسطین از ۷۰ -۸۰ سال پیش سرحال‌تر است و جوانان فلسطینی بانشاط‌تر و آماده‌ترند را با چه فرآیند تاریخی می‌توان توضیح داد؟ چه تحولاتی رخ داده که به این نقطه رسیده‌اند؟
  به نظرم بهترین شاخصی که می‌توان برایش معرفی کرد عملیات طوفان الاقصی است؛ عملیاتی که باعث حیرت دوست و دشمن شده است؛ یعنی چه دوستان فلسطین و مقاومت فلسطین که ما باشیم و چه دشمنانشان انگشت حیرت به دهان ماندند که مقاومت فلسطین با چه توانمندی توانسته عملیاتی را با این حجم از پیچیدگی و ترکیبی بودنش با این حد از پنهانکاری و حفاظت اطلاعات انجام دهد که در عرصه نظامی اسرائیل را به‌طور صددرصد غافلگیر کند. ارتشی که در جنگ شش‌روزه بزرگ‌ترین ارتش‌های عرب را غافلگیر کرد، یعنی ارتش سوریه، ارتش مصر و ارتش اردن خودش به این نحو غافلگیر می‌شود و هم در عرصه نبرد اطلاعاتی به‌صورت صددرصد غافلگیر شود، به نحوی که الان هم در جهان و از طرف دوستانش مورد سرزنش است که چطور اینطور از نظر اطلاعاتی غافلگیر شده و هم از طرف مردم خودش به‌شدت مورد سرزنش است که دولتی که این‌قدر ادعا می‌کرده قوی‌ترین سرویس اطلاعاتی جهان را در اختیار دارد و حتی در برهه‌هایی به کشورهای اروپایی و آمریکا کمک می‌کند چطور در بیخ گوش خود و در ۶۰ -۷۰ کیلومتری خودشان در غزه چنین اتفاقاتی رقم می‌خورد و نسبت به آنها کاملاً بی‌اطلاع بودند. این از نظر نظامی و اطلاعاتی حد اعجاز است. اگر کسی بخواهد حق مطلب را ادا کند باید در حد اعجاز باشد. هیچ شاخصی بهتر از طوفان الاقصی و سلف طوفان الاقصی که سیف القدس بود نمی‌تواند تعبیر ایشان را به‌درستی تبیین کند. روزگاری مقاومت فلسطین در دهه ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ گروه فتح بود و مبارزین فلسطینی که به آنها فدائیان فلسطین می‌گفتند نیروهایی بودند که از نظر سطح آموزش، سازمان‌دهی و عملیات در سطح نازلی بودند و تلفات زیاد داشتند و به لحاظ نظامی دستاورد ویژه‌ای نداشتند. حتی بزرگ‌ترین عملیات و جنگ آنها که نبرد کرامه بود از نظر نظامی چندان دستاورد بزرگی تلقی نمی‌شود و فقط از این جهت حائز اهمیت بود که یک روحیه ایجاد کرد و نشان داد که در مقابل اسرائیلی‌ها می‌شد پیروز شد. بعد اسلو را داشتیم و سپس مقاومت اسلامی بود که بعد از انتفاضه اول شروع شد که انتفاضه سنگ بود و سنگ در مقابل اسرائیل بود.

در دوره‌ی یحیی عیاش عملیات استشهادی در مقابل اسرائیل بود و سال‌های اول قرن بیستم سال‌های ضعف مقاومت بود. سال ۲۰۰۶ قبل از جنگ ۳۳روزه عملیات سرب مذاب بود. ۲۰۰۸ جنگ ۱۱روزه و ۲۲روزه بود و در ۲۰۱۴ جنگ ۵۰روزه یا ۵۱روزه بود که در تمام این جنگ‌ها اسرائیل فعال مایشاء بود و هر وقت اراده می‌کرد وارد غزه می‌شد و کشتار می‌کرد و کرانه باختری هم به همین نسبت تا به سیف‌القدس رسیدیم که نقطه عطفی در معادله و موازنه قوا بین مقاومت و اسرائیل شد و معادله جدیدی به نام بازدارندگی ایجاد کرد که بسیار حائز اهمیت بود. نبرد طوفان الاقصی را باید در امتداد سیف القدس ببینیم؛ لذا این روند کاملاً روبه‌رشد است. اسرائیل در مقابل یا فقط ترور کرد یا حملات کور انجام داد که ترورها باعث تضعیف و نابودی مقاومت نشد. مبارزه‌ای که زمانی متکی به سنگ بود، امروز طوفان‌الاقصی را شکل می‌دهد که کاری می‌کند کارستان که نه ارتش‌های عربی در جنگ‌های اعراب و اسرائیل توانستند انجام دهند و نه حتی در ۲۰۰۶ در نبرد بین حزب‌الله و اسرائیل رقم خورد و خیلی فراتر از چارچو‌ب‌های موجود عمل شد. این رشد و توفیق مقاومت تصورش جلوی چشم‌مان است و موجب تصدیق است و چندان به استدلال نیازی ندارد.

 رهبر معظم انقلاب درباره شکست اخیر اسرائیل در عملیات طوفان الاقصی تصریح کردند این شکست برای اسرائیل غیرقابل ترمیم است؛ چرایی و ابعاد و ریشه این عدم ترمیم چیست؟
   رهبر انقلاب در مراسم دانش‌آموختگی دانشگاه‌های افسری مسئله شکست اسرائیلی‌ها را متذکر شدند اما نکته جدید آن بود که فرمودند این شکست غیرقابل ترمیم است. اگر دقیق‌تر، فنی‌تر و علمی‌تر توضیح دهیم این برمی‌گردد به زمانی که رژیم صهیونیستی ازسوی داوید بن گوریون پایه‌گذاری شد، یک دکترین نظامی برای این رژیم توسط بن گوریون تعریف و طراحی شد که تا روز ۱۵ مهر اصول این دکترین کماکان برقرار بود.

این اصول چهار رکن یا اصل داشت که بن گوریون پایه‌گذاری کرد و تمام رؤسای ستاد ارتش یا وزرای جنگی که می‌آمدند و تابع شرایط و ضوابط دکترین جدیدی ارائه می‌دادند بر این چهار رکن استوار بود و براساس این چهار رکن، یک خوانش راهبردی از شرایط و اقتضائات زمانه به آن ضمیمه و راهبرد جدیدتری تعریف می‌شد. این چهار اصل عبارت‌اند از:
 اصل اول بازدارندگی، به این معنا که رژیم باید از نظر نظامی دارای چنان قدرتی باشد که دشمنان او حتی جرأت فکر کردن به اینکه این رژیم را مورد تهدید قرار دهند به خود راه ندهند و این یعنی اصل تفوق نظامی بر دشمنان.

اصل دوم در همین راستا اصل هشدار بود؛ به این معنا که اسرائیل باید به دلیل اینکه دچار فقدان عمق راهبردی بوده و مساحتش بسیار محدود و جغرافیایش طولی است و عرض بسیار محدودی داشته و عمق استراتژیک ندارد برای جبران این خلأ مجبور است اشراف به برتری اطلاعاتی حاصل کند تا اگر کشورهای دیگر اراده کردند به اسرائیل حمله کنند قبل از این‌که بخواهند این تصمیم را محقق سازند، اسرائیل مطلع شده و آمادگی‌های لازم را کسب کرده باشد.

اصل سوم انتقال منطقه نبرد به قلمرو دشمن بود.

اصل چهارم دفاع از شهروندان در مقابل حملات هوایی، موشکی و امثالهم بود.

تمام جنگ‌های اعراب و اسرائیل براساس این دکترین‌ها جلو رفت؛ مثلا براساس اصل اول که بازدارندگی است و اصل سوم شاهد این بودیم که اسرائیلی‌ها از راهبرد عملیاتی حملات برق‌آسا که شیوه جنگ ارتش آلمان نازی در جنگ جهانی دوم بود بهره می‌برد که مبتنی بر سه اصل بود: ۱- توانمندی فوق‌العاده در آتشباری چه به‌صورت توپخانه، چه به‌صورت نیروی هوایی روی نیروهای دشمن و همزمان پیشروی سریع و برق‌آسا ازسوی نیروهای پیاده و زرهی که اینجا ستون فقرات عملیات برق‌آسا را نیروهای زرهی تشکیل می‌دادند که در جنگ ۱۹۶۷، ۱۹۷۳ و اشغال لبنان در ۱۹۸۲ این راهبرد را دیدیم و این یک راهبرد ثابت در رژیم صهیونیستی بود. اتفاقی که در روز شنبه در این طوفان سهمگین رخ داد این بود که هر چهار اصل دکترین نظامی اسرائیل که میراث بن گوریون بود دود شد و به هوا رفت و دیگر خبری از بازدارندگی به معنای آن برتری نیست و نه خبری از هشدار بود، نه خبری از انتقال نبرد به سرزمین یا قلمرو دشمن بود و نه خبری از دفاع از شهروندان در مقابل دشمن بود و روز شنبه روز نابودی دکترین نظامی و دفاعی اسرائیلی‌ها بود که البته دکترین دفاعی نبود و این دکترین ماهیتا یک دکترین تهاجمی بود و عملاً نابود شد.

به همراه این اتفاق شاهد فروپاشی ساختارهای عینی و ذهنی نظامی و امنیتی اسرائیل بودیم که در این اتفاق رقم خورد و دکترین نظامی اسرائیل متلاشی شد و به همراهش عوارضش را تا همین الان می‌بینیم و تصویر و تصوری که اسرائیلی‌ها از ارتش و نیروهای اطلاعاتی و امنیتی‌شان داشتند فروپاشید. براساس آخرین نظرسنجی که موسسه مطالعات امنیت ملی هر سال انجام می‌دهد، در ارزیابی‌های سالانه‌اش سال ۲۰۲۲ و ۲۰۲۳ محبوب‌ترین نهادها در اسرائیل ارتش و دستگاه‌های اطلاعاتی و امنیتی بودند؛ اما امروز پرسشی که در میان تمام اسرائیلی‌ها مشترک، فراگیر و سراسری است و در رسانه‌ها بازتاب پیدا می‌کند این است که مقامات نظامی و امنیتی ما کجا بودند که چنین بلای عظیمی بر سر ما نازل شد؟ به قول نتانیاهو در گفت‌وگو با بایدن، این بزرگ‌ترین بلایی بود که بر سر اسرائیلی‌ها بعد از هولوکاست آمد؛ البته همه‌چیز را به هولوکاست ربط می‌دهند. این اتفاق مهم‌تر از شکست نظامی و امنیتی است و این است که این ذهنیت آسیب دیده است. الان وضعیت اسرائیلی‌ها شبیه ضرب‌المثلی است که می‌گوید مارگزیده از ریسمان سیاه و سفید می‌ترسد. دیشب دو گروه از پلیس‌ها در جنوب تل‌آویو به گمان اینکه طرف مقابل نیروهای مقاومت هستند که نفوذ کرده‌اند با هم درگیر شدند و دو کشته دادند و این اتفاق ترمیم‌ناپذیری است؛ کمااینکه جنگ یوم کیپور که یک هفته اول آن شکست اسرائیلی‌ها بود، هنوز برای اسرائیلی‌ها جبران نشده و مثل یک تروما با آن درگیرند. این ماجرا شبیه همان است و این ماجرا مثل شورای جنگ ۱۹۷۳ با ابعاد بسیار گسترده‌تر و عمیق‌تر و چند ده برابر آن است که تا سال‌های سال سایه‌اش بر سر اسرائیلی‌ها خواهد ماند؛ البته به شرطی که اسرائیلی باقی بماند و حداقل یک نسل و نسلی که این جنگ را تجربه کرده می‌طلبد تا این مسئله از یادها برود و نسل جدیدتری بیاید که قدری ترمیم پیدا کند، وگرنه تا زمانی که این نسل و کسانی که این وضعیت را تجربه کردند و در سنینی بودند که می‌فهمند چه اتفاقی افتاده از سنین نوجوانی تا میانسالی تا زمانی که زنده هستند، این وضعیت حاکم است، مگر اینکه نسل‌های بعدی بیایند که این هم به شرط موجودیت اسرائیل است.

به نظرم به این دلیل رهبری فرمودند این وضعیت ترمیم‌ناپذیر است. اصل اول هر ساختاری نظامی و امنیتی ذهنیت آن است؛ یعنی باید ذهن باانگیزه، امیدوار، پرشور و نشاط و قوی داشت تا براساس آن بتوان ساختار عینی، نظامی و امنیتی خود را بنا کرد. وقتی ساختارهای ذهنی و روحی روانی فروپاشیده، زمانی که جنگ تمام شود و آمارهای مراجعات به کلینیک‌های روان‌درمانی اسرائیل بیرون بیاید، می‌فهمید چه اتفاقی افتاده است. وقتی اینها از هم فروپاشیده و جامعه دچار تروما شده و روان زخم‌های عمیق و جدی چه به‌صورت فردی و چه به‌صورت جمعی است که در سیف القدس هم شبیه این را داشتیم ولی اجازه ندادند بیان شود اما الان بیان می‌شود. آن زمان دستگاه سانسور اجازه نمی‌داد این مسئله بروز و ظهور پیدا کند و اسرائیلی‌ها هم خودسانسوری می‌کردند که الان دیگر بیان می‌شود. وقتی اصل ماجرا و زیربنای ماجرا و ساختارهای نظامی امنیتی که این ذهنیت و روان جامعه است فروپاشیده، خود‌به‌خود ساختارها هم فروپاشیدند؛ کمااینکه در همان روز اول در رسانه‌های اسرائیلی عنوان شد که ساختارهای نظامی و امنیتی ما در پیرامون غزه فروپاشیده است و دچار فروپاشی ساختارها شدیم. هنوز هم درگیری‌ها هست و هر روز به شهرک‌نشینان اعلام می‌کنند از خانه‌هایشان بیرون نیایند که همگی نشان‌دهنده این داستان است و باید به ترمیم‌ناپذیری از این زاویه نگاه کرد.

 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در دیدار هفته گذشته نیز تاکید کردند که اگر کشورهایی مثل ایران، عراق، سوریه، لبنان، عربستان، مصر، اردن و کشورهای خلیج‌فارس یک خط‌مشی واحد را در مسائل اساسی و کلی خود اتخاذ کنند، قدرت‌های زورگو نمی‌توانند در امور داخلی یا سیاست خارجی‌شان دخالت کنند. فلسفه اسم آوردن از کشورها را چه می‌دانید؟ ایشان در جایی درخواست می‌کند سیاستمداران و نخبگان این کشورها روی این مسئله فکر کنند و منافعش را بسنجند. به‌راستی منافع آن چیست؟ در مورد همین اتفاقات و تحولات مربوط به فلسطین اشغالی چه پیامدهایی می توانست داشته باشد؟
  مسئله وحدت کشورهای اسلامی و عربی یعنی کشورهای مسلمان هم عرب و هم غیر عرب جزو آرزوهای جمهوری اسلامی ایران بود و جزو مسائلی بود که انقلاب اسلامی دوست می‌داشت از فردای انقلاب و تشکیل نظام بعد از انقلاب جمهوری اسلامی این اتفاق بیفتد؛ اما به دلایل متعددی نیفتاد که دلایل روشنی هم دارد و یک دلیل عمده‌اش این بود که عموم این کشورها سال‌ها دست‌ساخت استعمار بودند و از ابتدا دست‌نشاندگان استعمار بر سر کار بودند. صحیفه حضرت امام(ره) سرشار از صحبت‌های ایشان درباره سران کشورهای اسلامی است و بعضا بسیار مشخص اسم آورده مثل صدام، حسنی مبارک، ملک حسین پادشاه اردن، سران آل سعود و انورسادات و تعابیر بسیار تندی دارد؛ مثلا حسنی نامبارک یا حسین قاتل دوره‌گرد اردنی. مشکلی که داشته و داریم وابستگی سران و دولت‌های کشورهای مسلمان به‌خصوص کشورهای مسلمان منطقه به قدرت‌های جهانی و غربی بوده است. آرزوی ما این بود که آنها استقلالی را پیش گرفته و در کنار هم قرار می‌گرفتند. در سازمان همکاری‌های اسلامی که قبلا کنفرانس اسلامی بود، قرار بود این اتفاق بیفتد. اگر کشورهای منطقه کنار هم بودند، اسرائیل در طول این سال‌‌ها با چه پشتوانه‌ای -ولو آمریکا- می‌توانست این همه به مردم مظلوم فلسطین جسارت بکند و این‌طور مظلومانه و غریبانه آنها را بکشد و قتل عام کند، آن هم جلوی دوربین‌ها با این حجم از وقاحت، بی‌شرمی و نجسی؟ زبان و کلمات قاصرند از اینکه حجم این دنائت را بیان کنند. اگر کشورها در کنار هم و با هم بودند این اتفاق نمی‌افتاد. همین الان اگر مصر به سمت سوریه و اردن دست دوستی بدهد و عراق، ایران و عربستان به این ماجرا الحاق شوند، اسرائیل مجبور است جنگ را متوقف کند؛ چون مجبور است در ۳۶۰ درجه از خودش دفاع کند و الا از ۳۶۰ درجه مورد هجوم قرار می‌گیرد و نمی‌تواند. اسرائیل امروز اسرائیل ۱۹۶۷ و ۱۹۸۲ نیست؛ برای اینکه کشورهای مسلمان دیگر کشورهای آن دوره نیستند و الان یک پشتوانه بسیار قوی به نام محور مقاومت است که اگر دولت‌های مصر، اردن، عربستان و دیگر کشورها در کنار این محور قرار بگیرند، واقعا کار اسرائیل تمام است و اسرائیل نمی‌تواند مقاومت کند. هنوز آمار دقیق کشته‌های اسرائیل معلوم نیست و رسانه‌های اسرائیلی اعلام کردند تلفات بیش از چیزی است که اعلام می‌شود؛ یعنی بالای هزار است و ممکن است تلفات واقعی به چند هزار برسد و واقعا معلوم نیست چه اتفاقی بیفتد!؟ در کل جنگ ۱۹۷۳ اسرائیل ۲۴۰۰ کشته داد ولی در یک روز این همه تلفات داد و قابل قیاس نیست. این تلفات که در یک روز داده، در جنگی که به او تحمیل شود مثلا جنگی که کمتر از یک‌ماه به طول بینجامد با این همه کشور و محور مقاومت پشتوانه‌اش است با این قدرت نظامی که محور مقاومت دارد و انواع موشک‌ها در انواع بردها و پهپادهای انتحاری و انواع و اقسام سلاح. حماس و غزه با همین کوچکی‌اش خود اسرائیل را به شگفتی واداشته و اعلام کردند حماس از تجهیزاتی استفاده می‌کند که از آن بی‌خبر بودیم و فکر نمی‌کردیم چنین تجهیزاتی در اختیار حماس قرار گرفته باشد. این بسیار واضح و مشخص است و حتی لازم نیست کشورها مستقیم ورود کنند و همین که حمایت عملی و کمک دیپلماتیک کرده و دیپلماسی را در سراسر جهان فعال کنند و از تمام اهرم‌های قدرت خود برای تحت فشار قرار دادن آمریکا، اروپا و اسرائیل استفاده کنند و حمایت اقتصادی، نظامی و امنیتی اطلاعاتی بکنند آنگاه اسرائیل نمی‌تواند این قدر راحت جولان دهد.

انتهای پیام/* 

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.