برگی از دفتر تاریخ؛ جریان روشنفکری چگونه «فاشیسم مصلح» را به ایران تحمیل کرد؟

 

جریان روشنفکری چگونه «فاشیسم مصلح» را به ایران تحمیل کرد؟

 

 

وقتی صفحات تاریخ را ورق می‌زنیم با مسئله‌ای جالب توجه و تامل‌برانگیز مواجه می‌شویم؛ تقریبا هر کجا که دیکتاتورها توانسته‌اند حکومتی تشکیل دهند، دست حمایت روشنفکران را پشت سر خود داشته‌اند و از کمک‌های جریان مدعی روشنفکری بهره برده‌اند. در مقابل اما حکومت‌های مردمی بعضا با مخالفت این جریان مواجه بوده و مورد بی‌محاباترین انتقادات قرار گرفته‌اند.

 

رژیم وابسته و مستبد پهلوی که با هدایت و طراحی استعمار به وجود آمد نیز یکی از همان دیکتاتوری‌هایی بود که همواره از پشتیبانی روشنفکران برخوردار بوده و با کمک عملی و اجرایی و حمایت منورالفکران به قدرت رسید و جالب‌تر آنکه در سراسر حیات خود از آنان به عنوان مزدوران و عوامل اجرایی و فرهنگی در جهت تثبیت سیاسی، اجتماعی و ایدئولوژیکی خود بهره گرفت.

 

یک دهه پس از انقلاب مشروطه که قرار بود قدرت را به مردم داده و استبداد را قانونمند کند؛ در اسفندماه 1299خ کودتایی به فرماندهی یک افسر ناشناس به نام رضاخان میرپنج و با مشارکت بریگاد قزاق صورت پذیرفت و روزنامه‌نگار پرجنب و جوش آن روزهای پایتخت، سید ضیاءالدین طباطبایی، به نخست وزیری رسید. سید ضیاء، رضاخان، فرمانده بریگاد قزاق، را به وزارت جنگ گماشت، اما اندک زمانی بعد رضاخان قدرت را در دست گرفت و با کنار گذاشتن سید ضیاء خود نخست وزیر شد.

 

سید ضیاءالدین طباطبایی

 

اواخر آذرماه سالگرد تاسیس حکومت خودکامه و غرب‌زده‌ی پهلوی است. به همین مناسبت بد نیست نگاهی به دخالت موثر جریان منورالفکری در ایجاد و ادامه‌ی حیات این حکومت دیکتاتوری بیندازیم.

 

رضا خان در آغاز مورد حمایت گروه‌هی از روشنفکران ‌بود. جامعه‌ی روشنفکری به این بهانه که او میهن پرستی است که قادر است به اختلافات سیاسی و هرج و مرج اجتماعی پایان دهد، گرد او جمع شده و به تئوریزه کردن و توجیه جنایات او پرداختند. اما به واقع آنچه سبب دلبستگی منورالفکران به این دیکتاتور می‌شد؛ امیدواری آنان به منزوی ساختن نیروهای مذهبی و کاستن از قدرت علما بود که همواره مهم‌ترین سد را در برابر نفوذ بیگانه ایجاد می‌کردند؛ چه آنکه رضاخان و جریان روشنفکری هر دو مورد حمایت انگلیس بوده و به این لحاظ قرابت‌هایی با یکدیگر داشتند.

 

در بستر و روند تحولات سیاسی، اجتماعی که در عصر قاجاریه در ساختار سنتی جامعه ایران به وجود آمد، شکل گیری و پیدایش روشنفکران جدید از مهمترین رویدادها بوده است. این طبقه که از همان ابتدا بر انکار توانایی‌هایی‌های خودی و چشم دوختن به دست بیگانه شکل گرفت، اگرچه در دوران قاجار در درون هیئت حاکمه نقش داشت؛ اما پس از مشروطه و به خصوص در روی کار آمدن دیکتاتوری رضاشاه، نقشی تعیین کننده داشت.

 

از برآیند اوضاع چنین برمی آید که جامعه روشنفکری پس از سرخوردگی از تحقق ایده‌آل‌های سکولار خود در فضای نسبتا دموکراتیک پس از نهضت مشروطه، ترجیح داد تا این ایده‌آل‌ها را به شکل آمرانه و از طریق آنچه «دیکتاتوری مصلح» می‌خواند اجرا کند.

 

از آنجا که تجدید عظمت ایران پس از مشروطه به آرمانی ملی تبدیل شده بود ، رضاخان با تمسک به این آرمان خواهی توانست در قالب حکومتی که به ظاهر پیام آور چنین استقلال و عظمتی است در صحنه ظاهر گردد و با تکیه برناسیونالیسم، در ظاهر به مبارزه با فرهنگ عربی، اما در واقع به برچیدن پایه‌های هویت مذهبی بپردازد.

 

بدین سان دوران رضا خان را می توان بهترین دوران برای به کرسی نشاندن افکار و نظریات روشنفکران دانست زیرا رضا خان با تکیه بر ایرانی بودن و برخورد خشن و خصمانه خود با دین و دیانت، بستر مناسبی را برای رشد افکار غرب‌گرای روشنفکران به وجود آورده بود، به گونه ای که دیگر نیاز نبود تا روشنفکران این دوره مانند بعضی از روشنفکران عصر قاجار با چاپ مجلات و نشریات در خارج ایران، با افکار دینی و عقاید مذهبی در افتاده، آن ها را به باد استهزاء و مسخره بگیرند؛ بلکه در داخل کشور با گرفتن امتیاز و پروانه نشر از وزارت معارف، آزادانه به همان فعالیت می پرداختند.

 

جریان روشنفکری برای جبران انزوا و گسستی که با جامعه داشت، نیازمند تربیت نیروی انسانی بود که معتقد به آنچه بزرگان این جریان از غرب آموخته و تکرار می‌کنند باشد؛ از همین رو رضاخان را بر آن داشتند تا با ایجاد مرکزی دانشگاهی، بستر لازم را برای آموزش طرز فکر غربی فراهم کند. این مرکز می‌توانست بهترین بدیل برای سیستم آموزش کهن در ایران یعنی حوزه‌های علمیه باشد و آرزوی روشنفکری آن بود روزی را شاهد باشد که حوزه‌ها برای همیشه از سیستم آموزشی کنار گذاشته شده‌اند. البته رضاشاه برای پاسخ‌گویی به این خواست ایشان نیز اقداماتی را انجام داد از جمله ممنوعیت پوشیدن لباس روحانیت برای طلاب دینی.

 

به هرصورت اگرچه رضاخان مستبدتر از آن بود که کسی را در قدرت با خود شریک کند اما کعبه‌ی آمال او همانجایی بود که روشنفکران شب و روز رویای آن را داشتند؛ انگلستان. بنابراین روشنفکران از همان ابتدا به حمایت وی روی آوردند. سید ضیاءالدین طباطبایی مدیر روزنامه «رعد » به عنوان اولین نخست وزیر کودتا، خود از مدعیان روشنفکری بود. همزمان با همکاری او با رضاخان بسیاری از روشنفکران آن زمان که داعی ترقی خواهی و تجدد طلبی داشتند به حمایت از سردار سپه وقت که بعدها لقب رضاشاه یافتز سردار سپه وقت که بعدها لقب رضاشاه یافت؛ برخاستند. حکومتی که به اذعان خود رضاخان توسط انگلیسی ها بوجود آمده بود. مصدق در این باره می گوید: «سردار سپه (رضاخان) رئیس الوزرای وقت در منزل من با حضور مشیرالدوله و مستوفی الممالک و تقی زاده و علاء اظهار کرد مرا انگلیس آورد.»

 

به اعتقاد تقی زاده «وظیفه اول همه وطن پرستان ایران قبول و ترویج تمدن اروپا بلا شرط و قید و تسلیم مطلق شدن به اروپا و اخذ آداب و عادات و... و کل اوضاع فرنگستان است ... ایران باید ظاهراً و باطناً و جسماً و روحاً فرنگی مآب شود». این دقیقا همان راهی بود که رضاشاه می‌رفت با این قید مهم که وی صرفا درحال اخذ ظواهر تمدن غرب مثل اجبار به برهنگی بود و به سبب بی‌سوادی و عدم درک کافی، توان رسیدن به هسته و عمق تمدن غرب را نداشت.

 

سید حسن تقی‌زاده

 

حمایت‌های روشنفکران از رضاشاه پس از رسیدن به سلطنت و تشدید استبداد نه تنها کاهش نیافت بلکه با پیشنهاد بازرگانی از طرفداران رضاخان، شورای مشورتی از روشنفکران توسط تقی زاده، مصدق، مشیر الدوله، مستوفی الممالک، مخبر السلطنه و میرزا یحیی دولت آبادی به حمایت از رضاخان تشکیل شد.

 

یکی دیگر از روشنفکران حامی رضاشاه، محمدعلی فروغی بود. وی از کسانی بود که به اشاره سفارت انگلیس و یا بنا به اقتضای روحیه خود در طرفداری از به قدرت رساندن رضاخان نقش بسزایی داشت. وی همچنین بیش از سایرین در انتقال قدرت به محمدرضاپهلوی سهم داشت. فروغی در 28 آذر 1304 اولین دولت را در رژیم پهلوی تشکیل داد که تا 15 خرداد 1305 دوام آورد و به این ترتیب عنوان اولین نخست وزیر حکومت پهلوی را از آن خود کرد. با پایان مراسم تاجگذاری رضاشاه، مأموریت فروغی به اتمام رسید و تیمورتاش از او خواست تا استعفا دهد. پس از او مستوفی‌الممالک به مدت یکسال و مخبرالسلطنه (مهدیقلی هدایت) به مدت شش سال دولت‌های دوران رضاشاه را تشکیل دادند. جالب آنکه همگی این افراد در زمره‌ی منورالفکران آن دوره جای می‌گرفتند.

 

از راست: علی منصور، محمدعلی فروغی، مصطفی قلی بیات، علی‌اکبر داور و محمود جم

 

به این ترتیب بی‌راه نیست اگر ادعا شود که رضاشاه حکومت خود را مدیون روشنفکران بوده است و این جریان با همه‌ی ادعاهای دموکراسی خواهی و آزادی بیان، آنجا که پای منافعش در میان باشد، نه تنها از مستبدترین حکومت‌ها و دیکتاتورترین افراد حمایت می‌کند بلکه تمام همت خود را برای تحکیم پایه‌های این استبداد نیز به کار می‌بندد.

 

پایگاه اینترنتی بسیج

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.