هادی نیوز: «حسین قدیانی» به مناسبت چهلمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی در روزنامه « وطن امروز» و در یادداشتی نوشت:
بیست و دوم بهمنماه سال والفجر ۸ یکی از زنانی که در راهپیمایی باشکوه آن یومالله شرکت کرده بود، مادر زهرا بود که البته آنجور که پزشکان گفته بودند، هنوز چند روز مانده بود به تولد دخترش! پدر زهرا رفته بود جبهه تا در شمار عبورکنندگان از عرض اروند و فاتحان فاو باشد و مادر اما با هر جانکندنی بود، باز هم آمده بود راهپیمایی! تک و تنها! البته خیلی هم تنها نبود! در وجود او، دختری بود به نام زهرا که تنها یادگاری آقاکریم بود از یک وصلت ساده و باصفا!
القصه! چند ساعت بعد از بازگشتن سمیهخانم از راهپیمایی، نه که داشت فارغ میشد، همسایهها او را بردند «نجمیه» تا «زهرا» دقیقا متولد ۲۲ بهمن ۶۴ باشد! تولد، درست در سالگرد پیروزی انقلاب! مثل پدرش که درست در همین روز به شهادت رسید! این را سمیهخانم فردای تولد زهرا فهمید! فهمید که آقاکریم در عملیاتی با رمز «یا فاطمه..الزهرا» شهید شده! فهمید که در ساحل آنسوی اروند شهید شده، در حالی که هنوز اغلب رزمندگان نتوانسته بودند به آب بزنند! ۲۲ بهمن ۶۴ عجب روزی شد برای سمیهخانم! عجب یوماللهی! از سویی تولد زهرا و از سویی شهادت آقاکریم که اسم «زهرا» را خودش بر دخترش گذاشت: «سمیهجان! شاید من هرگز نتوانم دخترم را در آغوش بگیرم و او را از مهر و محبت پدر، سیراب کنم اما به زهرا بگو که چقدر دوستش داشتم و چقدر مشتاق بودم ببینمش!»
خیلی زود سال ۶۴ تمام شد و در یکی از روزهای فروردین ۶۵ وقتی سمیهخانم از رادیو، اخبار پیروزیهای فاو را میشنید، این دعا به دلش افتاد که «خدایا! چه میشود اگر برکت دهی به این خونهای مطهر و راه کربلا را نیز مثل فاو باز کنی!»
- «زهراجان! بهار ۶۵ هنوز خیلی از چهلم پدرت نگذشته بود که از خدا خواستم راه کربلا باز شود! از خدا خواستم ولی حتی در خواب هم نمیدیدم این آرزو محقق شود! خیلی بعید بود! ما کجا، کربلا کجا؟! حالا اما نشستهایم در بینالحرمین! یاد آن روزی افتادم که هنوز چند ساعت مانده بود به تولدت، ولی تو را هم با خودم بردم راهپیمایی! ۲۲بهمن ۶۴ بود! تو اول راهپیمایی آمدی و بعد به دنیا آمدی! آن هم درست در روز شهادت پدرت! من و تو در خیابان انقلاب بودیم و روحش شاد، آقاکریم که در اروند بود! الان هم ما بعد از چند شبانهروز راهپیمایی، گویی دوباره در کربلا متولد شدهایم! باور نمیکنم کربلا باشم! حق داشت پدرت که همیشه میگفت: «تو اشتباه میکنی سمیه! اگر راه کربلا باز شد، چی؟!» زهرا! پای هر عمود، انگار محل قرارم بود با کریم! بویش را میشنیدم! صدایش را! میدیدمش! چقدر حاضر بود! چقدر اینجا حاضر است! خدابیامرز، ناراحت میشد «کریم» صدایش میزدم! باید میگفتم: «آقاکریم»! واقعا هم «آقا» بود! ببین! این آخرین عکسش را همیشه همراه دارم! نخلستانهای اروند! خیلی این بادگیر آبی را دوست داشتم! همیشه هم در عکسها دارد میخندد! ببین خودت دیگر!»
آقاکریم! سمیهخانم! یا زهرا! نه پس، ما فردا نمیآییم؛ مایی که ۲۲ بهمن ۶۴ را داریم! مایی که مادرمان؛ سمیه و خواهرمان؛ زهرا، یومالله ۲۲ بهمن ۶۴ را آنجور آمدند، در حالی که آقاکریم، باز هم مثل همیشه در جبهه بود! و نگاه که میکنم، میبینم این هم «زیارت اربعین» است! شوخی نیست! ۴۰ سال گذشت از انقلابمان! انقلابی که ۴۰ روز هم قرار نبود بماند! بنازم قدرت خدا را که چقدر مافوق قدرت ابرقدرتهاست! اللهاکبر!
از جزر و مد اروند گذشتیم و سر از آنسوی فرات درآوردیم! هدف عملیاتمان فاو بود اما رسیدیم به کربلا! اگر خدا، قوم موسی را در همان دریا نجات داد، لیکن قوم روحالله را کیلومترها از ساحل اروند، جلوتر برد! محل نبرد والفجر ۸ در حاشیه اروند بود ولی چشم که باز کردیم، خودمان را عوض فاو، در بینالحرمین دیدیم! الله اکبر! چه زود کربلای ۴ بدل به کربلای ۵ شد و کربلای ۵ بدل به خود کربلا! ما در روزهای نبود سیمخاردار، تنها نگذاشتیم انقلاب را؛ حالا تنها بگذاریم که «خرمشهر» و «دزفول» هم نام شهرهای ایران عزیز است و هم نام موشکهای مردم عزیز ایران؟! هیهات! ما را اگر واهمه از جزر و مد روزگار بود، همان اروند باید کم میآوردیم، نه الان که حاجقاسممان الگوی مقاومت همه احرار عالم شده! دقت شود! ما اینجور میگوییم؛ «انقلابمان، اماممان، رهبر انقلابمان»! دشمن خوب بداند که ما جدا از انقلاب اسلامی نیستیم! انقلاب نیز جدا از ما نیست! خودمان را صاحب انقلاب میدانیم ما! از پوست و گوشت و استخوانمان! انقلاب از رگ گردن به ما نزدیکتر است! تپش قلب ما پژواک دائم این سرود است؛ «از تبار حسین شهیدی»! معلوم است که فردا میآییم! متفاوتتر از قبل! حتی باشکوهتر از ۲۲ بهمن والفجر ۸ که نیک اگر بنگری، زهرا خود مادر شده است؛ مادر پسری به نام «کریم»! کریم همهاش ۳ سال دارد اما وقتی اسمش را از او میپرسی، میگوید؛ «آقاکریم»! چنان هم قشنگ میگوید که مادربزرگش کیف کند؛ «عزیز فدای تو بشه آقاکریم!»
هان ای دشمن! فردا همه میآییم! آقاکریم هم هست! همه شهدا هستند! فردا امام برای ما از بلندای آسمان، آن دست زیبایش را تکان خواهد داد! فردا یومالله دیگری است! گویی هنوز عظمت ملت ایران را ندیدهای، تو که ۲۲ بهمن ۶۴ یا ۲۲ بهمن ۸۸ را دیدهای! آنها را بگذار کنار! فردا را بچسب! فردا بنا داریم با مدد از خدا، در تراز ۴۰سالگی انقلاب اسلامی، حماسه بیافرینیم! فردا خیابان انقلاب، سر وصال، قرار دارد سمیهخانم با آقاکریم! بله که شهدا زندهاند و فردا آنها هم میآیند! فردا موسم قرار ما با چشمان همت است! فردا بزنگاه بوسه ما بر لب همیشه خندان خرازی است! فردا عشق خواهیم کرد با صدای راوی فتح! فردا صفا خواهیم کرد با بیسیم حاجاحمد! فردا پیدا میکنیم ما متوسلیان را! میبینمش! اگر انقلاب اسلامی به ما شهیدی به نام «علی چیتسازیان» معرفی کرد که وسط معرکه جنگ، در پی عبور از سیمخاردار نفس بود، فردا نوبت تشکر ما از انقلاب است! تشکر از انقلاب، بابت همه این قابهای ناب! بله که ما فهمیده را و حججی را و چمران را و احمدیروشن را و وزوایی را و بیضایی را و پیچک را و شهریاری را بدهکاریم به امام و انقلاب و رهبر انقلاب! اگر این نهضت نبود و اگر این نظام نبود و اگر نبود که سایه ولیفقیه بر سر ما بلند است، کجا ما این همه ستاره منور داشتیم؟! پس، فردا متفاوت میآییم! متفاوت از همه ۲۲ بهمنهای گذشته! بهمن فردا سنگینتر است! دشمنشکنی فردا بیشتر است! نه! بریده نشد نسل انقلاب! عصر فردا، عصر صدر انقلاب است! فردا آقاکریم با تمثال پدربزرگ شهیدش میآید؛ «آقاکریم»! پدربزرگی که زمان بر او نمیگذرد و همیشه ۴۰ ساله میماند! خودت ببین دیگر تبسم کنار نخلستان را! خودت ببین دیگر حرکت قایق عاشورا را! یا زهرا! یا فاطمه..الزهرا! فردا، آمدن از ما و دعا برای آمدن «مهدی فاطمه» در فردایی نزدیک، با شما! اگر دعای شما، دست بچههای نخلستان را گرفت و تا خود کربلا برد، رساندن ما به منجی عالم بشریت را نیز میتواند! و «یا زهرا» آن روز هم رمز عملیات خداوند است! به نام الله؛ پاسدار حرمت خون شهیدان، فردا انقلاب به پا میکنیم در خیابان آزادی، با حضور متحدمان! و با همه عشقمان به ماه و خورشید! آری! فردا قرار بیقراران است! و چشم آسمانیان به قدوم ما! یا علی!
فارس
آخرین اخبار