جوان فرانسوی در عملیات مرصاد: ما باختیم که مثل اصحاب امام حسین(ع) نبودیم

از پاریس آمده بود و عمر مسلمانی‌اش کوتاه بود اما برای رسیدن به قافله شهدا طاقت نداشت. بعد از امضای قطعنامه،با حسرت می گفت:«امام خمینی فرمود:ما مثل امام حسین(ع) در این جنگ وارد شدیم و مثل ایشان هم از جنگ بیرون می‌آییم. خمینی،حسین زمانه است. مثل امام حسین(ع) بیرون آمدیم هم،یعنی همان که فرمود:جام زهر را نوشیدم. اما ما باخته‌ایم که مثل اصحاب امام حسین(ع) نبودیم.» در عملیات مرصاد، به آرزویش رسید.

به گزارش پایگاه خبری هادی نیوز به نقل از فارس :  از شنبه های پرماجرای پاریس تا مرداد سرنوشت ساز در «مرصاد»، چقدر فاصله است؟ از کنج کلیسا تا صفوف نماز مسجد و از سرگشتگی در پسکوچه های دنیای مدرن اروپا تا شهادت در جنگ میان حق و باطل در جبهه های ایران، چقدر؟ از «ژروم ایمانوئل کورسِل»، شهید فرانسوی عملیات مرصاد و تنها شهید اروپایی دفاع مقدس که بپرسی، میان این دو دنیای متفاوت، فاصله به قدر یک جرعه عشق و آگاهی و غیرت است. همه زمان ها را اگر عاشورا و همه زمین ها را اگر کربلا بدانی، فقط عشق حسینی شدن می تواند یک جوان مسیحی را تا میانه کارزار با لشکر یزیدی های زمان بکشاند. و جنگ نابرابر ایران اسلامی با تمام دنیای کفر، چنین معرکه ای را پیش پای کورسل فرانسوی قرار داد.

در بازخوانی مسیر پر پیچ و خم 7ساله ای که مثل یک هفت خوان سرنوشت ساز، از ژروم ایمانوئل کورسِل، شهید «کمال کورسل» ساخت، با ما همراه باشید.

همیشه پای شنبه‌های پرماجرای پاریس در میان است!

به حساب سال و ماه، 35سال از عملیات مرصاد در وقت اضافه جنگ تحمیلی می گذرد اما  برای زائران گلزار شهدای علی‌بن‌جعفر (ع) شهر قم، هنوز هم یک سنگ مزار، مثل علامت سؤالی بزرگ، جلب توجه می کند؛ سنگ مزار ساده ای که به گواه نوشته رویش، خانه ابدی شهید «کمال کورسل»، رزمنده فرانسوی عملیات مرصاد و تنها شهید اروپایی دفاع مقدس است. اما جوان فرانسوی کجا و جبهه جنگ ایران با دشمن متجاوز، کجا؟ سر نخ این داستان جذاب را که بگیری، باز هم به شنبه های پرماجرای پاریس می رسی. آن روزها اما به جای تجمعات اعتراضی جلیقه زردها با چاشنی ضرب و شتم پلیس فرانسه، شنبه ها یک برنامه موقر و آرام به نام «میز کتاب» توسط دانشجویان ایرانی در پاریس برگزار می شد.

دکتر «محمد سلیمانی»، وزیر اسبق ارتباطات و نماینده سابق مجلس، که در اوایل پیروزی انقلاب در پاریس مشغول تحصیل بود، اولین چراغ را در مسیر شناخت این شهید خاص روشن می کند. او بر می گردد به روزهای پرخاطره بعد از پیروزی انقلاب و می گوید: «آن سال‌ها دانشجویان ایرانی‌، روزهای شنبه، برنامه‌ای به نام «میز کتاب» در دانشگاه پاریس اجرا می‌کردند. آن فضا، فقط محل عرضه و فروش کتاب‌های موردنظر گروه‌های مختلف نبود بلکه محل تجمع ایرانی‌های فعال در امور سیاسی هم محسوب می شد. با پیروزی انقلاب و بعد با شروع جنگ تحمیلی، این فعالیت ها پررنگ تر شد. از یک جایی به بعد، دیگر به برنامه میز کتاب اکتفا نمی کردیم. تظاهرات خیابانی و برگزاری نماز جماعت که به برنامه شنبه هایمان اضافه شد، پای مسلمانان مقیم فرانسه هم به تجمعات مان باز شد. وقتی دانشجویان ایرانی در ادامه فعالیت‌های سیاسی و فرهنگی روزهای شنبه، «کانون دانشجویان مسلمان» را راه اندازی کردند و محلی را هم از سفارت ایران در پاریس برای فعالیت این کانون گرفتند، مرحله جدیدی از تحرکات دانشجویی با ملحق شدن مسلمانان تونسی‌، الجزایری‌ و مراکشی‌ به ما، شروع شد. یکی از افرادی که در نتیجه همین فعالیت‌ها پایش به این کانون باز شد، «کمال» بود؛ یک نوجوان 16ساله که مادر فرانسوی و پدر تونسی داشت.»

سر سفره دعای کمیل، شیعه شدم

روزگار، تقدیر عجیبی برای ژروم ایمانوئل کورسل رقم زده بود. او که از پدری مسلمان و مادری مسیحی به دنیا آمده بود، تا نوجوانی، فرصتی برای شناخت دین اسلام پیدا نکرد. «محمدصادق حسینی‌مقدم»، نویسنده کتاب «شهید کمال کورسل» از اتفاقاتی که دست ژروم را گرفت و او را قدم به قدم به منبع نور نزدیک کرد، اینطور می‌گوید: «بعد از جدایی والدین ژروم، ازآنجاکه او با مادر فرانسوی‌اش زندگی می کرد، به تبعیت از او، مسیحی کاتولیک شد. در مقطع نوجوانی اما با سفرهایی که ژروم برای دیدار با پدرش به تونس داشت، ورق زندگی او برگشت. در این سفرها، او با دین اسلام آشنا شد و بعد از انجام تحقیقات، در 16،17سالگی مسلمان شد و نام «کمال» را برای خودش انتخاب کرد. و این شروع تغییرات رفتاری ژروم بود. مثلا دیگر به کلیسا نمی‌رفت. این تغییرات تا آنجا باعث نگرانی مادرش شد که او را پیش روانپزشک برد. پزشک اما بعد از معاینه و صحبت با پسر نوجوان، آب پاکی را روی دست مادرش ریخت و گفت: پسرت بیمار نیست بلکه مسلمان شده.

این اما تمام ماجرای مسلمانی ژروم دیروز و کمال امروز نبود. او که با تشرف به اسلام و انتخاب مذهب تسنن در شاخه شافعی، زندگی تازه ای را شروع کرده بود، بعد از آشنایی با کانون دانشجویان مسلمان و نشست ‌و برخاست با دانشجویان ایرانی، با دنیای جدیدی مواجه شد. حالا برای ورود به این دنیای ناشناخته، به یک کلید نیاز داشت و حضور در مراسم دعای کمیل، این کلید را در اختیارش قرار داد. از آن روز، کتاب‌های شهید «مطهری» و شهید «صدر» از دستش نمی افتاد. گذشت تا اینکه یک روز دانشجویان کانون دیدند کمال موقع نماز خواندن، دست‌هایش را روی هم نگذاشته. هفته بعد دیدند روی مُهر سجده می‌کند و... وقتی در همان جمع خودمانی، شیعه‌ شدنش را جشن گرفتند، یکی پرسید: چه کسی تو را شیعه کرد؟ کمال در جواب گفت: دعای کمیل امام علی (ع).»

پسرم را به من پس بدهید!

... ولی افتاد مشکل ها. آغوش باز کردن اسلام و تشیع برای کمال، بدون تنش و حاشیه نبود. کمال، می دید، می شنید، مطالعه می کرد و آرام آرام تغییر می کرد. حال خودش از این کشف و شهود و حرکت به سوی نور، خوب بود اما یک نفر در این میان، نگران و بی قرار بود و نمی دانست دارد چه اتفاقی می افتد. دکتر سلیمانی در این باره می گوید: «یک روز که به کانون رفتم، یک خانم فرانسوی آنجا بود. قبلا هم دیده بودمش؛ مادر کمال بود. مشخص بود ناراحت است. به طرفش رفتم، سلام کردم و پرسیدم: اینجا کاری دارید؟ مشکلی پیش آمده؟ یکدفعه زد زیر گریه. در فضای کتابخانه کانون، پای درد دلش نشستیم. با گلایه گفت: از روزی که پای کمال به کانون اسلامی باز شده، دیگر به خانه و پیش من نمی‌آید. شما فرزندم را از من گرفته‌اید! البته می دانم بهترین و سالم‌ترین مرکز در شهر پاریس، همین‌جاست اما مشکلم این است که ژروم دیگر به من سر نمی‌زند. پسرم را به من برگردانید... گفتم: اگر با کمال صحبت کنم و به خانه برگردد، نگرانی و ناراحتی شما برطرف می شود؟ گفت: بله.

سر فرصت از کمال پرسیدم: چرا به خانه نمی‌روی؟ در جواب گفت: شما می دانید که مادر من، مسیحی است. منِ مسلمان چطور می توانم در کنار او، مسائلی مثل طهارت و تغذیه حلال را مراعات کنم؟ گفتم: اینها دلیل نمی شود وظیفه فرزندی ات را انجام ندهی. این با دستورات اسلام، منافات دارد. خیلی راحت می توانی این مشکلات را حل کنی؛ مثلا خودت گوشت ذبح اسلامی تهیه کن و به خانه ببر. با این کار، باعث می‌شوی مادرت هم غذای حلال بخورد. با این صحبت‌ها، کمال به خانه برگشت و مادرش هم راضی شد.»

وقتی نوجوان فرانسوی، خار چشم منافقین شد

«30 خرداد 1360، نقطه عطف فعالیت‌های سیاسی دانشجویان ایرانی در فرانسه بود. از این مقطع و بعد از اینکه گروهک مجاهدین خلق(منافقین) فعالیت مسلحانه را شروع کرد و تعداد زیادی از مردم ایران را به شهادت رساند، تحرکات دانشجویان هم وارد فاز جدیدی شد و ماجرا بعد از فرار رجوی و بنی‌صدر به فرانسه، شکل جدی‌تری به خود گرفت. از یک طرف، منافقین در ایستگاه‌های مترو علیه جمهوری اسلامی ایران تبلیغ می‌کردند و از مردم فرانسه علیه انقلاب امضا جمع می‌کردند. از طرف دیگر، دانشجویان ایرانی با فعالیت‌هایشان تلاش می کردند چهره واقعی آنها را به جامعه فرانسه نشان دهند. جالب است یکی از کسانی که در پاریس در مقابل منافقین قد علم کرد، کمال بود. هرکجا منافقین، مردم فرانسه را دور خودشان جمع می‌کردند، کمال به آنجا می رفت و با آن‌ها بحث‌های عقیدتی و سیاسی می‌کرد. طوری شده‌بود که هرجا کمال وارد می‌شد، منافقین مجبور می‌شدند آنجا را ترک کنند چون محکم می‌ایستاد، سؤال می‌کرد و ماهیت آن‌ گروهک تروریستی را برای مردم فرانسه افشا می‌کرد.»

آقای دکتر مکثی می کند و در ادامه می گوید: «کمال، دیگر تبدیل به یک فعال مدنی ضد منافقین شده‌ بود؛ عملکردشان را دقیق نقد می‌کرد و علیه آن‌ها خوب مقاله می‌نوشت. کانون هم مقالات او را به‌صورت تراکت چاپ می‌کرد و در تجمعات و در ایستگاه‌های مترو پاریس پخش می‌کرد. خود کمال هم در پخش این تراکت‌ها مشارکت داشت و چند باری هم توسط پلیس فرانسه بازداشت شد. ازآنجاکه منافقین همیشه با سلاح سرد در پاریس تردد می‌کردند و اگر می‌فهمیدند کسی طرفدار انقلاب اسلامی است، او را به قصد کشت می‌زدند، من فکر می‌کردم کمال همان روزها و در فرانسه به‌ دست منافقین شهید می‌شود. اما انگار مقدر بود پاداش آن‌همه تلاش و مجاهدت برای افشای ماهیت منافقین را در معرکه بزرگتری بگیرد.»

امام خمینی چه سفارشی به طلبه فرانسوی کرد؟

کمال با حضور در کانون دانشجویان مسلمان، گمشده‌اش را پیدا کرده‌ بود اما هنوز برای بیشتر دانستن، عطش داشت. نوجوان فرانسوی داستان ما برای رسیدن به قله، به یک سکوی پرتاب نیاز داشت و سفر به ایران و تحصیل در شهر قم، این موقعیت را در اختیارش قرار داد. مهاجرت کمال به ایران در سال 1361 و طلبگی در مدرسه علمیه «حجتیه»، شروع یک دوره مجاهدت علمی برای او بود. در کنار درس و بحث طلبگی، آنقدر مطالعه جنبی داشت که دوستانش در مدرسه حجتیه می‌گفتند: کمال، خودش یک کتابخانه است! مدام در جلسات درس و نماز علما شرکت می‌کرد و توشه برمی داشت. آن موقع که هنوز کمتر کسی با مرحوم آیت‌الله بهجت آشنا بود، به محل اقامه نماز ایشان می‌رفت. علاقه زیادی هم به حضور در جلسات درس اخلاق علمای بزرگ نظیر آیت‌الله جوادی آملی داشت.

کمال در مسیر سعادتمندی قرار گرفته بود اما هنوز 2 آرزوی برآورده نشده داشت. نویسنده کتاب شهید کمال کورسل در این باره می‌گوید: «از یکی از طلبه های مدرسه حجتیه شنیدم که کمال می‌گفت: من دو تا آرزو دارم؛ اول اینکه مادرم مسلمان شود و به ایران بیاید و در قم با هم زندگی کنیم. و دوم اینکه خدمت حضرت امام خمینی (ره) بروم و با ایشان از نزدیک دیدار و صحبت کنم... با فوت مادر کمال در همان سال‌های ابتدایی حضورش در ایران بر اثر تصادف، تحقق آرزوی اولش غیرممکن شد اما خواست خدا بود که آرزوی دوم او در یکی از روزهای محرم اولین سال حضورش در قم، برآورده شود. آن سال ها، تعداد محدودی از طلاب مدارس علمیه هم گهگاه به دیدارهای عمومی امام امت اعزام می شدند. یکی از طلبه هایی که همیشه خواهان حضور در این دیدارها بود و همیشه هم به انتخاب نشدنش اعتراض داشت، کمال بود. اما بالاخره قرعه فال به نام او هم افتاد و دیدار دوست نصیبش شد؛ آن هم به شکل ویژه و همانطور که دلش می خواست.

آن روز علاوه بر دیدار عمومی، فرصتی دست داد که کمال دقایقی هم به‌صورت خصوصی با امام (ره) دیدار کند. امام در آن ملاقات به کمال توصیه کردند: فارسی را خوب یاد بگیر که چیزهای زیادی در این زبان خواهی یافت. کمال هم به این توصیه عمل کرد. وقتی مدرسه یک دوره آموزش زبان فارسی برای طلاب غیر ایرانی برگزار کرد، او یکی از اولین ثبت نامی ها بود. می‌گفت: می‌خواهم بیانات امام خمینی (ره) را از خود ایشان بشنوم، نه از طریق ترجمه. می‌خواهم انقلاب را بی‌واسطه درک کنم... کمال بعدها در جریان سفر آیت‌الله خامنه‌ای، رییس جمهور وقت به قم و دیدار طلاب غیر ایرانی با ایشان هم، حضور داشت و به نمایندگی از دوستانش متنی را قرائت کرد.»

از کلاس اخلاق تا جبهه جنگ

کمال از آن طلبه های باهوش و نکته سنج بود که جان کلام اساتیدش را با جان و دل، فهم می‌کرد. با همین دل و روح آماده، یک جلسه وصف شهادت و شرح مقام مجاهدان راه خدا در کلاس درس اخلاق آیت‌الله جوادی آملی کافی بود که شهادت، به دعای قنوت های کمال تبدیل شود. صدای جنگ که بلند شد و طلاب در لبیک به پیام امام، دسته دسته راهی جبهه ها شدند، طلبه فرانسوی مدرسه حجتیه احساس کرد هیچ وقت تا این حد به اجابت دعایش نزدیک نبوده. اینطور بود که پاشنه های همتش را برای رسیدن به جبهه ورکشید. روزگار اما به کام طلبه جوان نگشت. مسؤولان مدرسه حجتیه با درخواست ثبت‌نام کمال و چند طلبه غیرایرانی دیگر برای اعزام به جبهه، مخالفت کرده و گفتند: «جبهه شما، تحصیل و تبلیغ اسلام در کشور خودتان است.» کمال که قانع نشده بود، چند بار مخفیانه به مناطق جنگی رفت اما به محض اطلاع مسؤولان مدرسه، به قم برگردانده شد. اما این بار هم جوینده، یابنده بود. آشنایی با لشکر «بدر» - لشکر ویژه مجاهدان عراقی طرفدار ایران-، همان راه نجاتی بود که خدا پیش پای کمال گذاشت. مجاهد فرانسوی بالاخره به آرزویش رسید و در قالب لشکر بدر، در عملیات‌های کربلای 2، کربلای 5 و والفجر 10 شرکت کرد. البته به توصیه مسؤولان مدرسه، هیچ‌وقت اجازه حضور در خط مقدم به کمال داده نشد.

رزمنده فرانسوی در جبهه حق، میراژهای فرانسه در جبهه باطل

تابستان 1363، دو رزمنده داوطلب فرانسوی دیگر هم، کمال را در جبهه همراهی کردند. خبر حضور رزمندگان فرانسوی، مثل بمب در سنگرها صدا کرد. پچ پچ ها به جایی رسید که گروه فرماندهی، یک جلسه معارفه برای نیروهای ویژه تازه وارد گذاشت. «مهدی جوشن»، رزمنده پیشکسوت دفاع مقدس و همرزم شهید کمال کورسل در جبهه، آن روز و آن جلسه را اینطور روایت می‌کند: «حوالی سردشت در تدارک عملیات بودیم که از طریق یکی از اعضای انجمن دانشجویان مسلمان در پاریس، 3 رزمنده فرانسوی به ما معرفی شدند که داوطلبانه می‌خواستند علیه عراق بجنگند؛ «علی»، دانشجوی سال اول رشته پزشکی و «صالح» و «کمال کورسل»، طلبه های مدرسه علمیه.  دیگر در تمام مقر، صحبت از نیروهای فرانسوی بود. درحالی‌که عراق در جنگ تحمیلی با میراژهای فرانسوی شهرهای ما را بمباران می‌کرد، برای همه حسابی تعجب‌آور بود که چطور پای 3رزمنده با ملیت فرانسوی به جبهه ایران رسیده! اینطور بود که از مهمانان جدید خواستیم در نمازخانه مقر تیپ برای بچه‌ها صحبت کنند. آن روز کمال به نمایندگی از دوستانش صحبت کرد. وقتی خلاصه‌ای از داستان زندگی‌اش از پاریس تا قم را تعریف کرد، حسابی موردتوجه رزمندگان قرار گرفت.»

ما باختیم که مثل اصحاب امام حسین(ع) نبودیم...

پذیرش قطنامه 598 و پایان جنگ، برای رزمنده جوان فرانسوی هم مثل همرزمان ایرانی‌اش، مساوی بود با بسته شدن درِ باغ شهادت. و این یعنی، یک حسرت تمام نشدنی.  نویسنده کتاب شهید کمال کورسل می‌گوید: «یکی از کارکنان مدرسه حجتیه تعریف می‌کرد: بعد از انتشار پیام امام به مناسبت پذیرش قطعنامه، کمال تا مدتی ناراحت و گرفته بود. یک روز که از چرایی ناراحتی‌اش پرسیدم، گفت: من، باخت خیلی بزرگی در زندگی‌ام متحمل شدم. گفتم: چه باختی؟! گفت: امام خمینی(ره) فرمود: ما مثل امام حسین(ع) در این جنگ وارد شدیم و مثل ایشان هم از این جنگ بیرون می‌آییم. الان امام حسین(ع) زمان، امام خمینی ست. مثل امام حسین(ع) بیرون آمدیم هم، یعنی همان که فرمود: جام زهر را نوشیدم. اما ما باخته‌ایم که مثل اصحاب امام حسین(ع) نبودیم...»

«ابو حیدر» فرانسوی در مرصاد، کربلایی شد

فوجی از آه و حسرت که از دل های سوخته مجاهدان مخلص به آسمان رسید، خدا به کاروان شهدا فرمان توقف داد. میان هیاهوی فرشته ها، صحبت از یک فرصت دوباره بود. لباس شهادت که به قامت گروهی دیگر از رزمندگان راه خدا اندازه شد، پنجره بهشت را از تنگه «مرصاد» دوباره رو به دنیا باز کردند... محمدصادق حسینی‌مقدم، نویسنده کتاب شهید کمال، در توصیف حال و هوای آن روزهای کمال کورسل می‌گوید: «یکی از طلاب مدرسه حجتیه می‌گفت: در منزل یکی از دوستان دعوت بودیم. در آن میان، یکی از بچه‌ها از کمال پرسید: جبهه نمی‌روی؟ کمال با تعجب گفت: الان که دیگر خبری نیست! دوستمان گفت: کجای کاری؟ عراق، قطعنامه را نقض کرده و منافقین به نمایندگی از نیروهای بعثی به نزدیکی اسلام‌آباد رسیده‌اند. کمال تا این را شنید، از جا پرید و به مدرسه برگشت. چند اتوبوس برای اعزام نیروها کنار پل حجتیه مستقر شده‌ بود. کمال سراغ یکی از راننده‌ها رفت و با اصرار درخواست کرد منتظر بمانند تا او برگردد. بعد به سمت مدرسه دوید و چند دقیقه بعد با ساک دستی‌اش برگشت...

همرزمان کمال در لشکر بدر و گردان «صدر» می‌گفتند: با اتوبوس‌ تا کرمانشاه رفتیم. فردا صبح بالگردی آمد تا تعدادی از نیروهای داوطلب را به منطقه پشت منافقین در نزدیکی تنگه «چهارزبر(مرصاد)» منتقل کند. کمال هم داوطلب شد اما با رفتنش مخالفت شد. در آخرین لحظه، کمال و چند نفر دیگر خودشان را به بالگرد رساندند. اینجا بود که شهید صیاد شیرازی که با آن بالگرد آمده‌ بود، ضمانت آنها را کرد و گفت: بگذارید بیایند... بعد از دقایقی در منطقه موردنظر فرود آمدیم. طبق برنامه اعلام شده، باید منتظر دو گردان دیگر می‌ماندیم و بعد از ملحق شدن آنها، به منافقین حمله می‌کردیم اما این انتظار خیلی طولانی شد. 3 روز معطلی و بلاتکلیفی در آن منطقه، بدون آب و غذا، آن هم در گرمای شدید مرداد، باعث شد بعضی‌ از نیروها لب به گلایه و شکایت باز کنند. کمال تا این وضعیت را دید، برآشفت و با صدای بلند خطاب به آنها گفت: این چه رفتاری است؟ خجالت نمی‌کشید؟ این تشنگی و گرسنگی، برای ما فرصتی است که با امام حسین(ع) همدردی ‌کنیم. شما مگر امام حسین(ع) را نمی‌شناسید؟ امام و بچه‌هایش در همین شرایط، زخمی و شهید و اسیر شدند. من امروز و اینجا، امام حسین(ع) را بهتر شناختم... با جملات عمیق و کوبنده کمال، سکوت در میان جمع برقرار شد. حرف‌هایش که تمام شد، با ناراحتی بلند شد و از جمع فاصله گرفت. هنوز چند متری دور نشده ‌بود که چند گلوله سرگردان از راه رسید و او را در 24سالگی به آرزویش رساند.»

روایت داستان زندگی شهید کمال کورسل بدون ذکر یک نکته طلایی، حکایت ناتمام است. حسینی مکثی می کند و در پایان این قصه دلنشین می‌گوید: «کمال وقتی به برکت دعای کمیل شیعه شد، دوست داشت نام «علی» را برای خودش انتخاب کند اما شرایط خاص کشور فرانسه این اجازه را به او نداد. اما وقتی به ایران آمد، دیگر مانعی برای نشان دادن ارادتش به امیرالمومنین(ع) وجود نداشت. اینطور بود که به دوستانش در مدرسه حجتیه گفت: از این به بعد به من بگویید «ابوحیدر». دوست دارم نامی از حضرت علی(ع) روی من بماند... بعد از شهادتش، این کنیه روی سنگ مزارش هم حک شد.»

پایان پیام/*

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.