1- براي فهم بهتر ابعاد مثبت و منفي اين تعدد و تفرق بايد به صحنه انتخابات و وضعيت اردوگاه رقيب توجه نمود. انتخابات آتي اولين انتخاباتي است که مبتني بر مدل چند قطبي شکل گرفته است. جريان اصلاح طلب بعد از ناکاميهاي متعدد در انتخابات88 و90، با همه توان وارد ميدان رقابت سياسي شده است تا بتواند قدرت را در قوه مجريه و شوراها به دست آورد و از زوال و انفعال سياسي خارج شود. مطرح ساختن گزینههای حداکثری از سوی اصلاحطلبان نشان دهنده چنین ارادهای برای کسب قدرت است. حلقه انحراف نيز بعد از جدايي از اردوگاه اصولگرايي و ناکامي در مجلس نهم، براي تداوم حيات سياسي خود به پيروزي در انتخابات آتي نياز مبرم دارد. لذا از همه ابزارهاي خود براي بقاء در قوه مجريه در حال بهرهبرداري است.
2- این در حالی است که در چنین شرايطی اصولگرايان با نامزدهاي متعدد در حال ورود به صحنه انتخابات هستند! نگاه به صحنه انتخابات به خوبي آشکار ميسازد که چنين حضور متفرقي باعث توزیع آراء اصولگرایان بین نامزدهای متکثر میشود که حاصلی جز شکست نخواهد داشت؛ همان طور که اصلاح طلبان در انتخابات سال 84 بدان دچار شدند، یعنی در حالی که اصولگرایان سرجمع 5/11 میلیون رای داشتند، با دو مرحلهای شدن انتخابات، اصلاح طلبان با قریب به 5/16 میلیون رای را پشت سر گذاشتند.[1]
3- اين تکثر و تفرق موجب سردرگمي و نااميدي هواداران اصولگرايي نيز شده و ايشان را در وضعيت انفعالي قرار خواهد داد. به هر حال تکثر نامزدها رایدهندگان را در انتخاب دچار مشکل کرده و تشخيص اينکه چه کسي مناسب راي دادن است را دشوار ميسازد. لذا کيفيت آراء نيز پايين آمده و انتخاب احساسي و غيرعقلاني جايگزين راي منطقي و عقلاني خواهد شد و اين در حالي است که ائتلاف و همگرايي نخبگان ميتواند عامه مردم را در مسير انتخاب عقلاني و آگاهانه هدايت کند.
4- سابقه و تجربههاي گذشته نشان داده است که رقابتها و اختلافات پس از انتخابات نيز دامنگير اصولگرايان خواهد بود و کدورتهاي حاصله در رقابتهاي انتخاباتي به سادگي قابل زدودن نيست! اين مساله حتي در صورتي که نتيجه انتخابات تشکيل دولت اصولگرا نيز باشد، ظهور و بروز خواهد داشت و زمينه ناکارآمدي و عدم استفاده از همه ظرفيتهاي اصولگرايي در دولت يازدهم را فراهم خواهد کرد. تجربه تلخي که متاسفانه به عنوان يکي از عوامل، زمينههاي زوال و ناکارآمدي دولت نهم و دهم را به تدريج فراهم نمود.
-------------------------------------------------------------------------------------------
[1] .به عنوان نمونه کافي است تجربه شکست اصلاح طلبان در انتخابات نهمين دوره رياست جمهوري مرور شود. در آن دوره اصلاح طلبان در حالي که از مجموع راي بيشتر نسبت به اصولگرايان برخوردار بودند، با چهارگزينه وارد ميدان انتخابات شدند و راي ايشان بدين ترتيب بين نامزدهاي منتسب به ايشان توزيع گرديد:1- هاشمي رفسنجاني(۶٬۲۱۱٬۹۳۷)، 2- مهدي کروبي (۵٫۰۷۰٫۱۲۴)، 3- مصطفي معين (۴٬۰۸۳٬۹۵۱)، 4- محسن مهرعليزاده (۱٬۲۸۸٬۶۴۰) که سرجمع آن حدود 5/16 ميليون می شد. اين در حالي بود که وضعيت توزيع راي اصولگرايان با سه گزينه بدين شرح بود: 1- محمود احمدي نژاد (۵٬۷۱۱٬۶۹۶)، 2- محمدباقر قاليباف (۴٬۰۹۵٬۸۲۷)، 3- علي لاريجاني (۱٬۷۱۳٬۸۱۰) که جمع آن حدود 5/11 می شد که حدود 5 ميليون کمتر از اصلاح طلبان بود.
دقت در اين آمار به خوبي نشان مي دهد که اولا؛ آراء سبد اصلاح طلبان بيش از اصولگرايان بود، ثانيا؛ اگر يکي از گزينههاي اصلاح طلب همچون مهرعليزاده و معين انصراف ميداد، بدون شک اختلاف700 هزار راي کروبي و احمدي نژاد به سادگي پر شده و هاشمي و کروبي برگزارکننده رقابت پايانی در سوم تيرماه 84 بودند! ثالثا؛ حضور اصلاح طلبان با يک گزينه ميتوانست انتخابات را يک مرحلهاي کرده و پيروزي را براي آنان در همان مرحله اول به همراه آورد. رابعا؛ باقي ماندن ديگر نامزدهاي اصولگرا همچون احمد توکلي و محسن رضايي (اين دو نامزد اصولگرايي بودند که در نهايت به نفع ديگر نامزدها و براي حفظ وحدت انصراف دادند) ميتوانست موجب کاسته شدن راي احمدي نژاد و شکست اصولگرايان شود!
دیدگاه ها