حسن رحیمپور ازغدی در خاطرهای به مواجهه خود با عبدالکریم سروش اشاره کرده و گفته است: همین عبدالکریم سروش، همین آدمى که جلوى چهرههاى عادى مستمعان، پشت تریبون لبخند میزد، فقط مانده بود که به من فحشهاى ناموسى بدهد. طى چند سال، گاهى که میآمد قم و در بحثها شرکت میکرد، دیدم دو سه صحنه را که فقط مانده بود فحش ناموسى بدهد، اینها را مردم نمیدانستند، خیلىها هنوز هم نمیدانند که امثال اینها چنین تیپهایى هستند، در جلسهاى به دلیل اینکه سؤال و اشکال کردیم به ایشان، سؤال مؤدبانهاى که معلوم بود اگر بخواهد جواب بدهد، روشن میشود مبناى غلطى که بعدها روشن شد، آنموقع روشن نبود، ده سال پیش از این بود که بردارند بنویسند قرآن کلام خود پیغمبر است و کلام خدا نیست... این آقا آمد بعد از جلسه پشت در مؤسسه، وقتى آمدم بیرون، دیدم با عصبانیت و با حالت دعوا انگار که یقه ما را میخواهد بگیرد، میگوید شما آمدى به این جلسه که اشکالات من را بگیرى؟! آمدى که مچ بگیرى؟! گفتم آقا! چرا میگویى مچگیرى؟ شما خودت اسم تمام بزرگان اسلام و علما را از بالا تا پایین میآورى و میگویى فلانى گفت فلان، اینها اسمش نقد است، بنده که با احترام دارم میگویم این سؤال جوابش چیست، شد مچگیرى؟! عصبانى نشست در ماشین، در را محکم بست و رو کرد به مسئول آن جلسه و گفت: در این جلسه دیگر یا جاى من است یا جاى ایشان!، در صورتی که مدتى قبل که نمیدانست ما قصد اشکال کردن داریم، یک وقتى نمیرفتم جلسه، میگفت فلانى چرا نیامده است؟
دیدگاه ها