همسر شهید شیرودی:

هواپیمای عراقی وارد منزل ما شد؛ اما جبهه را ترک نکرد

همسر شهید شیرودی می‌گوید؛ با عشق برای ملت و دینش جنگید، عشق به شهادت عشق به اینکه در راهی که هدف دارد صادقانه قدم بگذارد، می‌گویند شهدا از جان، مال و فرزند گذاشتند واقعا در مورد شیرودی به واقع اتفاق افتاد، زمانی که هواپیمای عراقی وارد منزل ما شد و ویرانی به بار آورد مطلع شد ولی جبهه را ترک نکرد.

هادی نیوز: چهلمین سالگرد شهادت امیر سرلشکر خلبان شهید "علی اکبر شیرودی" در هشتمین روز از اردیبهشت ماه سال جاری یادآور شهادت این شهید در سال ۱۳۶۰ است، شیرودی تیزپرواز آسمان عشق و حماسه اهل تنکابن استان مازندران است.

این خلبان نقش مهمی در سرنوشت جنگ در جبهه‌های کردستان، گردنه‌های سرپل‌ذهاب، آزادسازی پاوه، ارتفاعات بازی دراز، پادگان ابوذر و غیره داشت، شهید شیرودی در ماموریت‌های پروازی بارها از خطر گلوله‌های دشمن جان سالم به در برد و بالگردش بیش از ۴۰‌ بار سانحه دید....تا اینکه در سال ۱۳۶۰ به شهادت رسید.

امروز پس از ۴۰ سال، سالگرد شهادتش بهانه‌ای شد که تا به سراغ همسر شهید برویم و پس از گذر ۴۰ سال به یادآوری خاطرات شهید شیرودی بزرگوار بپردازیم؛

شهناز شاطرآبادی متولد ۱۳۳۹ همسر شهید خلبان علی‌اکبر شیرودی که اصالتا کرمانشاهی است، می‌گوید؛ قبل از ازدواج با آقای شیرودی اصلا تصمیم به ازدواج نداشتم و مخالفت سرسختی با ازدواج داشتم، در آن زمان هم مرسوم بود که برای ما دخترها از سن ۹ سالگی سروکله خواستگارها پیدا می‌شد، ولی من چون مخالف بودم هر خواستگاری را با اخمی رد می‌کردم.

*ماجرای ازدواج؛ هیچ کدام تمایلی برای ازدواج نداشتیم

وی یادآور می‌شود؛ وقتی خانواده‌ام مطمئن شدند که من تصمیم به ازدواج ندارم قصد کردند که خواهر کوچک‌تر از خودم را شوهر بدهند، و همین کار را هم کردند با اینکه خواهرم هم مخالف بود و تنها ۱۴ سال داشت ازدواج کرد، زمانی که مراسم عروسی برگزار شد، چند تن از دوستانم را دعوت کردم یکی از دوستانم گفت عیبی ندارد من به اتفاق نامزدم در مراسم شرکت کنم؟ گفتم خیر مانعی نیست..

خانم شاطرآبادی ادامه می‌دهد؛ آن شب پس از انجام پذیرایی و ادامه مراسم هنگامی که می‌خواستیم عروس را تا خانه داماد همراهی کنیم، دوستم گفت شما اگر ممکن است با ماشین دوست نامزدم بیایید، من از مادرم اجازه گرفتم با هم رفتیم زمانی که سوار ماشین شدیم از دوستم پرسیدم نام این آقا چیست؟ دوستم گفت؛ " اکبر" گفتم؛ اکبر آقا ان شالله ازدواج قسمت شما شود، ایشان با حال شوخ طبعی گفتند خدا نکنه خانم...

در شهر گشت و گذار کردیم ماشین‌ها بوق می‌زدند خلاصه عروس را به مقصد رساندیم وارد خانه داماد شدیم شادی کردند دست زدند آقای شیرودی هم ما را همراهی کردند یک ساعتی نشستیم و برگشتیم دوباره سوار ماشین شدیم دم منزل مرا پیاده کردند‌.

همسر شهید شیرودی اضافه می‌کند؛ سپس به دوستم گفتم اگر اشکالی ندارد، چند لحظه اینجا صبر کنید تا برایتان شیرینی و میوه بیاورم و از شما پذیرایی کنم، من رفتم یک ظرف پر میوه و شیرینی برداشتم و آوردم و به اقای شیرودی تعارف کردم و تحویل گرفتند و رفتند، خدا را شاهد می‌گیرم که همه اینها بدون هیچگونه فکر و نیتی همه این کارها انجام شد...

وی تصریح می‌کند؛ چند روزی گذشت تا اینکه همان دوستم پیغام داد که اگر ممکن است آقای شیرودی می‌خواهند مرا ببینند من مخالفت کردم چندین بار اصرار کردند تا راضی شدم جایی ایشان را ببینم و بگویم که قصد ازدواج ندارم و کلا با هیچ کسی نمی‌خواهم ازدواج کنم خلاصه چندین بار ملاقات این مدلی داشتیم تا اینکه کم کم من به آقای شیرودی علاقه‌مند شدم این بود که این آشنایی در حالی که من ۱۷ سال و شیرودی ۲۴ سال داشتیم منجر به ازدواج شد.

*با والدین محترمانه رفتار می‌کرد و قدرشناس بود

شاطرآبادی همچنین به اخلاق نیک و پسندیده شهید شیرودی اشاره و می‌گوید؛ این خلقیات موجب شد که شیرودی بین بستگان و خانواده زبان زد شود، در وهله اول نسبت به پدر و مادر بسیار با احترام برخورد می‌کرد و قدرشناس بود، احساس مسوولیت داشت، همیشه سعی می‌کرد برای والدین و خانواده مثمرثمر باشد.

خیلی عاطفی بود به‌خصوص در برخورد با مادرش! نسبت به خواهرزاده و برادرزاده، دوست و آشنا، فامیل و غریبه فرقی نمی‌کرد و نسبت به همه احساس مسؤولیت داشت، دوست داشت واقعا برای کسی قدمی بردارد.

همسر شهید شیرودی تاکید می‌کند؛ خانواده همچون پروانه شیرودی را دوره می‌کردند آنقدر که خصوصیات خوبی داشت، گاهی که به زادگاهش می‌رفتیم تمام فامیل یک‌جا جمع می‌شدند تا شیرودی را ببینند و با هم بودن را از دست ندهند، این عشق و علاقه فقط به‌خاطر خصوصیات خوبی بود که در این انسان وجود داشت.

به‌خاطر دارم که مادرش همیشه می‌گفت که اکبر هم در زمان زنده بودنش برای من پر از برکت بود و هم شهادتش برایم باعث افتخار و خیر و برکت برای شهرش شد، همیشه به خوبی از او یاد می‌کرد...

وی می‌گوید؛ من خودم همیشه به‌عنوان همسر شهید افسوس می‌خورم که چطور نتوانستم زمانی که با او زندگی می‌کردم نشناختم که این مرد چطور آنقدر بزرگ بود همیشه این افسوس برای من هست...زمانی که ما در پادگان هوانیروز کرمانشاه مستقر بودیم شیرودی جبهه بود، شاید بگویم آنقدری که با جبهه و میادین جنگ مانوس بود با خانواده نبود، با اینکه خیلی خانوادهاش را دوست داشت ولی آن حس مسؤولیت در وجودش موجب می‌شد که به ندرت به خانواده سر بزند.

*وقتی خانه‌مان ویران شد، شیرودی در جبهه ماند و گفت فدای سرمان!

خانم شاطرآبادی خاطرنشان می‌کند؛ همان زمان یکی از نیروهای عراقی به قصد بمباران هوانیروز وارد آسمان ایران شده بود پس از اینکه پدافندهای هوانیروز که این هواپیما را هدف قرار دادند و به آن شلیک کردند این سقوط می‌کند و وارد منزل ما می‌شود و همان‌جا منفجر شده و باعث خرابی منزل و وسایل ما می‌شود، وقتی به شیرودی اطلاع می‌دهند که چه اتفاقی افتاده! بدون اینکه بخواهد جبهه را ترک کند و برگردد می‌گوید فدای سرمان... خلاصه وسایل زندگی ما از بین رفت و باعث شد که شیرودی بعد مدتی وسایل را تهیه کند...

همسر این شهید بزرگوار، ادامه می‌دهد؛ یادم هست شهید شیرودی برای این کار از یکی از دوستانش یک مبلغی پول قرض کرد، یک فرش ۱۸ متری خرید، بعد یک روز که منزل بودیم البته در یک بلوک دیگر چون آنجا که خراب شده بود، دخترم بخاری برقی را که روی فرش بوده روی همان فرش می‌اندازد و فرش به اندازه همان سطح بخاری می‌سوزد البته من در آشپزخانه بودم دیر متوجه شدم من نگران بودم که چگونه به همسرم بگویم، چون به هر حال با پول قرضی این فرش را تهیه کرده بود، آن شب یک ماموریت کار داشت روز قبلش هم تهران بود، من گفتم خدایا چه بگویم شاید ناراحت شود...

*واکنشی که غیرقابل تصور بود

وی در ادامه بیان می‌کند؛ آن شب یک مصاحبه تلویزیونی از شهید شیرودی پخش کرده بودند به او گفتم خوشحال شد، بعد از آن گفتم؛ یک چیزی می‌خواهم بگویم نگران نمی‌شوی؟ بنده خدا یک جوری شد که خدایا چه می‌خواهم بگویم، وقتی گفتم ناراحت شد که چرا نگرانی  فدای سرت خدا را شکر که برای بچه اتفاقی نیفتاده!! این خصلت بهترین خصوصیات این انسان بود نه خودش را اذیت می‌کرد نه اطرافیانش را.. این خاطره همیشه به یاد من هست که چقدر آرام و با آرامش این مسئله را پذیرفت...

*می‌دانست تا آن جمعه زنده نمی‌ماند

خانم شاطر آبادی ادامه می‌دهد؛ عشق و ایمان خاصی که در شیرودی وجود داشت به‌علاوه صداقت، شجاعت و ایثار موجب شد که از شهدای شاخص بشود، با عشق برای ملت و دینش جنگید، عشق به شهادت عشق به اینکه در راهی که هدف دارد صادقانه قدم بگذارد، می‌گویند شهدا از جان، مال و فرزند گذاشتند واقعا در مورد شیرودی به واقع اتفاق افتاد، زمانی که هواپیمای عراقی وارد منزل ما شد و ویرانی به بار آورد مطلع شد ولی جبهه را ترک نکرد...

همسر شهید شیرودی اضافه می‌کند؛ زمانی که فرزندمان مریض شد حالش بد بود پیغام فرستادم تا برای مداوایش بیاید حاضر نشد و از جان خودش که واقعا می‌گویم از جان بالاتر چیزی نیست گذشت و در طبق اخلاص گذاشت، عاشقانه رفت، زمانی که امام جمعه کرمانشاه از او خواست در نماز جمعه شرکت کن و از جنگ و جبهه بگو، پاسخ داد، که حاج آقا من تا جمعه زنده نیستم!!! و همان هم شد، واقعا غیر از عشق انسان به خداوند و دین و مردم چه چیزی می‌تواند انقدر قدرت، شجاعت و ایثار به یک شخص بدهد؟

وی در پایان می‌گوید؛ حاصل ازدواج من با شهید شیرودی دو فرزند به‌ نام‌های عادله و ابوذر است که امروز عادله ۴۰ سال و ابوذر ۳۹ سال دارد، که مایه افتخار من و خانوادم هستند و من فوق‌العاده از آن‌ها راضی هستیم، خداوند را شاکرم که نتیجه زحماتم به ثمر نشست‌...امیدوارم امثال شهید شیرودی برای جوانان الگویی باشند، الان متاسفانه یک سری از آن روح الهی که در وجودشان هست غافل شدند، باشد که درس بگیرند.

به گزارش فارس؛ شهید علی اکبر شیرودی متولد سال ۱۳۳۲ بود که سرانجام در هشتم اردیبهشت ۱۳۶۰ در منطقه بازی دراز هنگامی که عراق لشکری زرهی با ۲۵۰ تانک و با پشتیبانی توپخانه و خمپاره‌انداز و چند فروند جنگنده روسی و فرانسوی، برای باز پس گیری ارتفاعات بازی دراز به طرف سرپل‌ذهاب گسیل داشته بود، پس از انهدام چندین تانک از پشت سر مورد اصابت گلوله تانک قرار گرفت و به شهادت رسید.

 

 

فارس

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.