نگاهی به کتاب رومی روم/ داستانی خواندنی از اربعین و دوستی دو ملت بعد از جنگی که صدام تحمیل کرد

خواندن رومی روم نگاه ما را به عراق در کنار تمامی اتفاقات شومی که در جنگ هشت ساله به کشور ما وارد شد به سمت و سویی مثبت سوق می‌دهد. آن هم در کنار تمامی اختلافات و اتفاقاتی که رخ داده است.

به گزارش پایگاه خبری هادی نیوز به نقل از تسنیم : کتاب «رومی روم» نوشته حسین زحمتکش روایت و داستانی است که از یک پیاده‌روی شروع می‌شود. آن هم نه یک پیاده‌روی ساده. پیاده‌روی‌ای که دست حاج ارسلان را می‌گیرد و دقیقاً جایی می‌برد که به اختیار، شاید هیچ خوش ندارد. همانطور که دست برزان را.

کنار عمود 338 در طریق الحسین پیرمردی کرد، اهل سلیمانیه با یک چشمی که سالها همسایه‌ی چشم نداشته‌اش شده و با پای نداشته و عصای چوبی، دل به دریا می‌زند و پای شرط و شروطی که با خودش بسته می‌نشیند. آن هم در موکب شباب‌العباس در کنار رفیقش ابوحنیف، همان جایی که تیرش به خطا می‌رود و قرار است تقدیر تیر به خطا رفته‌اش را دقیقاً به هدف برساند.

برزان دیگر آن آدم سابق نیست. باید پای قولی که به همسرش سمیره داده بایستد. اینکه قهوه خانه نرود و دیگر سینه‌اش را به خس خس نیندازد. با خودش اما شرط می‌بندد که اگر حدسش از مهمان‌ها و زائرانی که قرار است به خانه ببرد درست باشد، خودش را یک قلیان عربی در قهوه خانه مهمان کند. دود کند دنیایی را که در پای قمار جانش، دار و ندارش را از او گرفته است.

در کنار عمود با یک پای نداشته و عصای زهوار در رفته در موکب، کنار ابوحنیف می‌ایستد و برای چای کمکش می‌کند، تا ببیند تقدیر این بار چه برایش رقم میزند. در میان شوخی‌هایش با ابوحنیف چشمانش به مرد و زن جوانی می‌افتد و زعم خودش شرط را برده است. خوشحال و شاد با شهد هلابیکم به سمتشان می‌رود اما زمانی که مرد، دختر کوچک و پسر نوجوانش را صدا می‌زند برزان در دلش باخت را اعلام می‌کند، اما خوشحال است که قرار است خانواده‌ای مهمان خانه‌اش شوند. برزان کمکشان می‌کند تا سوار ماشین شوند و با گذشتن از جاده‌ای خاکی میان انبوهی از درختان نخل و نهرهای کوچکی که به فرات ختم می‌شود، به سمت خانه راه بیافتند.

داستان با یک فلاش‌بک در زمان، هر دو را می‌کشاند به سال 67. دقیقاً همان جایی که هر دو بخشی از جسمشان را جا گذاشتند و شیرینی زندگیشان را.

راوی اول شخص داستان، ما را می‌برد به فروشگاهی در تهران. در سال 60 در حوالی لانه جاسوسی منافقین و روزهای جوانی ارسلان و طیبه. اتفاقی که در فروشگاه می‌افتد و موشک باران عراق و گم شدن مریم دختر کوچکشان. همینطور تشنج همیشگی حاج ارسلان و بعد از آن ماجرای کتابفروشی.

سی و یک سال بعد از ماجرای خونین و رفتن به بیمارستان، ارسلان را کشانده بود به خانه‌ای که چشمانش را بیاندارد به قاب عکسی روی طاقچه. دیدن عکسی از برزان خزرجی داغ سی و یک سال پیش را در دلش زنده کرده بود و سودایی از انتقام را در سرش. سودایی که با کینه‌ای روشن می‌شد و با دیدن صورت معصوم زن و بچه‌ی میزبان، خاموش.

فصل دهم اما تمام نقشه‌ها به جای برآب شدن رو می‌شود. فصلی است که چشم‌ها و دل‌ها را سنگ‌کوب می‌کند. نویسنده در نه فصل با تمام قوت در تعلیق، با شروعی که با ارسلان داشته، تیر خلاص پایان را به دست برزان می‌دهد.

دو مردی که هرکدام دنیای درونشان مملو از رنج و زیبایی‌ست. دنیایی از رنج که حالا دست هرکدامشان را گرفته تا میان دجله جلا بدهد. آنجا که برزان اما در باتلاق جنایت و مکافات دسته و پا می‌زند:

تکلیفم با خودم روشن نبود گاهی به مرگ فکر می‌کردم و گاهی به زندگی حتی زندگی برایم به رنگ مرگ درآمده بود...

از بیرون بوی نخوت رسوایی می‌آمد هوا بدجوری دلش گرفته بود نسیم خنکی از شیشه نیمه باز ماشین به پیشانی می‌خورد و حواسم را به دور و اطراف پوشیده از سیاهی و بی‌رنگی پرت می‌کرد. هوهوی باد پلکم را می‌بست و جاده را برایم غریبه جلوه می‌داد انگار بار اولی بود که پایم به آن جاده باز می‌شد نم اشکی که از چشمم سرزیر شده بود، روی گونه‌ام خشکید. جایش را احساس می‌کردم.

رومی روم داستان دو مرد است که هر دو در دنیای خیر و شر خویش دست و پا می‌زنند. هر کدام داستانی دارند و حکایتی. داستانی که شاید به جرات بتوان گفت پیش‌تر در این چهارچوب کسی قلم نزده است. پیرنگ و ساختاری قدرتمند همچنین با درونمایه ای که از ابتدا تا انتهای داستان وجود دارد. درونمایه ای مملو از تعلیق. داستانی با شاخ و برگی از جنگ هشت ساله و جریان داعش. داستانی ضد جنگ. جنگی که قصدش بردن محبت از دل‌ها و گرفتن جان‌ها بوده است.

خواندن رومی روم نگاه ما را به عراق در کنار تمامی اتفاقات شومی که در جنگ هشت ساله به کشور ما وارد شد به سمت و سویی مثبت سوق می‌دهد. آن هم در کنار تمامی اختلافات و اتفاقاتی که رخ داده است.

همسایه‌ای که روزی با او جنگ داشتیم و قصه‌ای که دست‌های پشت پرده در نوشتن آن بی نصیب نبودند. اما گاهی بعد از سال‌ها، اکسیری پیدا می‌شود و همه آن قصه‌ی تلخ را از بین می‌برد و شیرینش می‌کند. مثل چای تلخ و نبات شیرین.

تصویر کتاب خودش داستانی گویا از ماجراست. جنگی که پای تلخی‌اش گلوله کاشتند و با گذشتن زمان، باروت‌ها از گلوله‌ها خالی شدند و شیرینی نبات جایش را گرفت.
در بخشی از کتاب می‌خوانیم:

صدایش لرز داشت. انگار سوز سرما به جان حنجرهاش افتاده بود. گوشی را ول کردم روی میز. عصایم را که تا آن وقت تکیه‌اش داده بودم به پشتی صندلی، برداشتم و به کمک آن بلند شدم نیم تنه‌ام را چرخاندم به طرفش دست‌هایم را باز کردم او را به آغوش گرفتم بدنش گر گرفته بود مثل یک تکه آهن گداخته یا یک گلوله پرتاب شده از لوله تفنگ قبل از آنکه به هدف بنشیند و سینه‌ای را بشکافد وقتی مگسک آن می‌گوید همه چیز رو به راه است، بزن. بزن مرد جنگی! بزن که اگر نزنی می‌خوری بد هم می‌خوری طوری که شاید حتی ندانی از کجا خورده‌ای این رسم روزگار است روزگاری که خودمان ساخته‌ایم فقط خودمان فقط ما آدم‌ها با همین دست‌ها دست‌هایی که از بی‌عقلی و جاه طلبی‌مان فرمان می‌گیرند.

رمان رومی روم در ده فصل و 286 صفحه به قلم حسین زحمتکش یکسالی‌ست که توسط نشر بین الملل منتشر شده است.

انتهای پیام/* 

انتهای پیام/

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.