حاشیه‌نگاری دیدار هیات‌های دانشجویی با رهبر انقلاب

روایت روزی «ویژه» در کنار آقا/ یک رویای شیرین و ناتمام

بین دو نماز، هنوز «سلام» جمعیت درست و حسابی تمام نشده، یک نفر از وسط حسینیه آقا را خطاب می‌کند و با لحن شیرین و آرامی سلام می‌کند.

هادي نيوز: مراسم عزاداری اربعین حسینی با حضور هیئات دانشجویی ظهر ديروز در محضر رهبر معظم انقلاب اسلامی برگزار شد. آن‌چه در ادامه می‌آید، حاشیه‌نگاری محمدصالح سلطانی از این مراسم است:

 

آقا را صدا می‌زنم و جلو می‌روم. محافظ‌ها برایم راه باز می‌کنند. با هر گامی که بر می‌دارم، تپش قلبم بیشتر می‌شود. بیشتر و بیشتر. می‌خواهم جلو بروم، نگاهش کنم، لبخند بزنم، لبخند بزند، چفیه‌اش را بگیرم، دعایم کند. لبخندش نزدیک و نزدیک‌تر می‌شود. محافظ‌ها راه باز کرده‌اند. باورم نمی‌شود.... باورم نمی‌شود....

*

پلک که می‌زنم، صحنه تغییری نکرده. هنوز همان جا هستم. در زیرزمین سفیدفام ِ ساختمانی که به نظر می‌رسد دفتر کار رهبر انقلاب باشد. سرتاسر زیرزمین را سفره انداخته‌اند تا مهمانان ویژه و خیلی ویژه، هم‌سفره آقا، ناهار روز اربعین‌شان را صرف کنند. قیمه است با دوغ پر نعنا و سبزی خوردن. در همان ظرف‌های استیل ِ همیشگی بیت. یک ظرف ته‌دیگ‌ هم به ازای هر پنج-شش نفر پر کرده‌اند و گذاشته‌اند وسط سفره. آقا بالای سفره هستند و مقامات، احتمالاً به ترتیب جایگاه و رتبه سازمانی، به ترتیب نشستند. حساب سخنران و مداح اما جداست. آقای پناهیان و میثم مطیعی،در نزدیک‌ترین جا به رهبر انقلاب نشسته‌اند. بعد هر لقمه هم، چند جمله‌ای با آقا گفتگو می‌کنند و یا برگه‌ای را نشانشان می‌دهند. آقا هم حسابی حواسشان به حرف‌های پناهیان و میثم هست. اینجا، با وجود همه مناسبات و محاسبات سازمانی و رسمی، حساب مداح و سخنران هیات، جداست.

 
« این کارت‌ها رو از کجا می‌گیرید؟»

بیست و چهار ساعت مانده به شروع مراسم، سه نفر بودیم و دو کارت. یک ساعت مانده به مراسم اما من تنها مانده‌ام با دو کارت. پیرمردی شصت-هفتاد ساله می‌آید کنار صف و می‌پرسد:« آقا این کارت‌ها رو از کجا می‌گیرید؟» روی کت‌ش چفیه سفیدی انداخته و توی چشمانش، شوق دیدار را می‌خوانم. کمی درباره مراسم و مهمانانش توضیح می‌دهم و کارت اضافه را تقدیمش می‌کنم. شوق ِتوی چشم‌هایش با قطرات ریز اشک می‌آمیزد.

 می‌گوید امروز صبح، قبل این که شال و کلاه کند و بیاید سمت بیت، به امام حسین(ع) متوسل شده تا به این دیدار برسد. حالا هم محبتش را از منی که انگار وسیله اجابت خواسته‌اش شدم، دریغ نمی‌کند. جانباز شصت درصد دوران دفاع مقدس است. می‌گوید همان هفته‌های اول اعزام شده و خیلی زود ترکش‌ها راه بدنش را پیدا کرده‌اند. یکی از آن‌ها هنوز در سرش است. چند باری برای مداوا پیش پروفسور سمیعی هم رفته. اصالت سیستانی دارد و مال منطقه «سراوان» است. شماره می‌دهد و شماره می‌گیرد. تاکید دارد هر وقت هر کاری داشتم، زنگش بزنم تا بتواند محبت امروزم را جبران کند.

 
وسط صف ایستاده‌ایم و منتظر رسیدن به اولین گیت بازرسی، که یکی از پاسدارها می‌گوید کارت‌هایمان را بالا بیاوریم. نشان سبزرنگ «ویژه» را که روی کارت من و حاج آقای سراوانی می‌بیند، هدایت‌مان می‎کند به جایی خارج صف. بیرون می‌زنیم و رد می‌شویم و می‌رویم در صف مهمانان ویژه. احتمالاً این گذر از صف‌ها، برای کسانی که عمری است همه جا با کارت ویژه تردد می‌کنند عادی شده باشد؛ من اما حس خوبی ندارم وقتی از جلوی چشم این همه دانشجوی هیاتی و عاشق آقا، رد می‌شوم و می‌روم سمت گیت‌های «ویژه».

 

«ای نشسته صف اول!»

روند ورود ما «ویژه»ها به بیت، تقریباً نیم، یا حتی یک سومِ بقیه دانشجوها زمان می‌برد. جایی در جلوی بیت، نزدیک آن پرده آبی پشت منبر جایمان می‌دهند. درست روبروی جایگاه نشستن آقا و جلوتر از نرده‌های سفیدِ رنگ و رو رفته‌ی ردیف جلو. فکر می‌کنم حالا از هر زاویه‌ای که قضیه را نگاه کنیم، نشسته‌ام کنار «صف اولی‌ها» و جایی آن سوی نرده‌ها. خدا کند امروز میثم تکه و کنایه‌ای نثارمان نکند!

اگر فیلمبردارها و عکاس‌ها اجازه دهند، تقریباً بهترین نما را داریم و می‌توانیم یک دل سیر آقا را نگاه کنیم. اجازه اما نمی‌دهند و باید به زحمت، از لابه‌لای پایه‌دوربین‌هایشان راهی به چهره آقا باز کنیم. حاج آقای سراوانی، یکی دو ردیف جلوتر نشسته و با اولین بیت سرودِ دسته‌جمعی دانشجویان، بغضش می‌ترکد و جاری می‌شود.

[روایت یک روز «ویژه» در کنار آقا/]  

زندگی بر مدار ایثار

تبلت حاج آقای پناهیان، تقریباً تنها شیء الکترونیکی است که اجازه دارد وارد بیت شود. بخش جدایی ناپذیری از سبک و سیاق سخنرانی حاج آقاست و به نظر می‌رسد حتی پاسداران بیت هم نتوانسته‌اند این دایره‌المعارف دیجیتال را از ورود به بیت منع کنند. موضوع سخنرانی امروز، مثل اکثر سخنرانی‌های حاج آقا، بکر و جذاب است.

 شیخ شهیر شب‌های محرم و صفر، امروز رفته سراغ تفسیر عبارت «نصرتی لکم معده» و «یاری ولی» را شرح می‌دهد. خودش می‌گوید شنیدن این حرف‌ها ظرفیت می‌خواهد و البته خیلی ریز و آرام هشدار می‌دهد که حرف‌هایش را کسی این ور و آن ور، ناقص نقل نکند. پناهیان «زندگی بر مدار ایثار» را سنگ بنای جامعه مهدوی می‌داند و اصل فداکاری و ایثار را، محور جامعه‌ای آرمانی. حرف‌هایش آن‌قدر خاص هستند که اگر کامل و دقیق نقل نشوند، احتمالاً مثل چند سخنرانی اخیرش، مقداری حاشیه و جنجال بسازد. آخر سخنرانی، با روضه‌اش آتش می‌اندازد به جان دانشجوها:«راستی چرا شما امسال کربلا نرفتید؟»

 
«کربلا،کربلا ما داریم می‌آییم»

میثم هم مثل آقای پناهیان، تازه از کربلا برگشته و صدایش کمی گرفته‌ است. یک نفر کنار منبر نشسته تا لیوان به لیوان، آب برساند به مداح‌مان. با همین صدای گرفته اما نوحه‌های جدید و سبک‌های تازه‌ای می‌خواند. او هم مانند محمود کریمی و یکی دو مداح مشهور تهران، سراغ بازخوانی نوحه‌های خاطره‌انگیز قدیمی رفته و «کربلا کربلا ما داریم می‌آییم»، نوای مشهور جبهه‌ها را با شعری فارسی-عربی بازخوانی می‌کند. میثم تقریباً هر بار که سبک جدیدی ساخته و نوحه تازه‌ای خوانده، موفق بوده و نوایش تا مدت‌ها در ذهن هیاتی‌ها ماندگار شده. عزاداری هیات، مفصل است و احتمالاً تا حدی داغ ِ جاماندن از راهپیمایی اربعین را در دل بچه‌ها تسکین داده.

 
« آقا و امام عزیز، سلام»

اجازه می‌دهند تا برای نماز، برویم صف‌های جلو را پر کنیم. این هم از مزایای «ویژه»بودن است دیگر! چند دقیقه‌ای بعد اذان، منتظر می‌ایستیم تا نماز مستحبی آقا تمام شود و قامت ببندیم برای فریضه‌ی ظهر. بین دو نماز، هنوز «سلام» جمعیت درست و حسابی تمام نشده، یک نفر از وسط حسینیه آقا را خطاب می‌کند و با لحن شیرین و آرامی سلام می‌کند. صدایش وسط دعای بین دو نماز، گم می‌شود. دست بردار نیست و بعد دعا خطابه‌اش را شروع می‌کند.

از بچه‌های فریدون‌شهر است. منطقه‌ای محروم که می‌گوید محل جهاد شهید حججی بوده. قربان‌صدقه آقا می‌رود و خیلی مسلط، انگار نه انگار که جمعیتی منتظر اقامه نماز عصر هستند، و با جملاتی لطیف از آقا می‌خواهد برای شاد شدن دل ِ دانشجویانی که از راه‌های دور آمده‌اند، چند دقیقه‌ای برایشان سخنرانی کنند. آقا هم بلند می‌شوند و میکروفون طلب می‌کنند. شوق، می‌دود توی نگاه همه دانشجوها. یکی دو نفر، جوان فریدون‌شهری را با «دمت گرم» و «ای‌والله» خطاب می‌کنند. سیل شعارها بالا می‌رود و موج «این همه لشکر آمده/ به عشق رهبر آمده» کل حسینیه را بر می‌دارد.

 
آقا، ایستاده، با ابهتی شبیه نمازجمعه‌های معروف‌شان، شروع می‌کنند. ابتدا از جوانی که با صدای رسا و بیان شیوا، خواسته‌اش را مطرح کرده تشکر می‌کنند و چند جمله‌ای درباره اهمیت «استقامت در مسیر» سخن می‌گویند. هر جمله آقا، مثل شربت گلاب و زعفران، جاری می‌شود توی وجود بچه‌ها. سخنرانی‌های از پیش برنامه‌ریزی نشده معمولاً لطف دیگری دارند و بیشتر از «دل» بر می‌آیند. این هم هدیه شهید حججی بود به ما دانشجوهای جامانده. تسکینی دیگر برای دل‌های خسته و عزادار.

 

من و آن ساختمان سفید

اولین بار است که «ویژه»ام و آدابش را بلد نیستم. نماز عصر که تمام می‌شود، راه می‌افتم دنبال آقایانِ کت‌شلواری که دارند از درِ سمت راست، می‌روند سمت جایی که احتمالا جای خوبی است. با کاپشن مشکی اسپرت و پیراهن ساده روی شلوار، خیلی شبیه‌ بقیه، که عموماً از مقامات وزارت علوم و دانشگاه آزاد هستند، نیستم. اما همان نشان سبزرنگ «ویژه»، مجوزی می‌شود برای ورودم. یک بازرسی بدنی دیگر هم داریم. از پیاده‌راهی کوتاه، می‌رویم داخل ساختمانی سفیدرنگ که احتمالا دفتر کار رهبر انقلاب است. جلوتر از فرهاد رهبر و کامران باقری لنکرانی راه می‌افتم و جایی در وسط سفره‌ها پیدا می‌کنم. پلکی می‌زنم و با خودم فکر می‌کنم به رویایی که در آن توانسته‌ام آقا را از نزدیک ببینم...

رویای ناتمام

آقا بلند می‌شوند و جمعیت پنجاه-شصت نفره هم. کمی جلوتر می‌روم بلکه بتوانم برای تحقق رویا تلاشی بکنم. نمی‌شود. یک ردیف از محافظین، زنجیره انسانی ساخته‌اند و مانع می‌شوند. به فاصله پنج-شش متری آقا رسیده‌ام. دستی تکان می‌دهیم و آقا هم دستی تکان می‌دهند. علی خضریان، از چهره‌های رسانه‌ای، آقا را صدا می‌زند و از ایشان می‌خواهد با فعالین انقلابی عرصه رسانه دیداری داشته باشند. پاسخ آقا را نمی‌شنوم اما خنده حضار بعد آن پاسخ را همه متوجه می‌شوند. آقا می‌روند. ما می‌مانیم و زیرزمین ساده ساختمانی در مجموعه بیت رهبری. زیرزمینی با در‌های ترک خورده و پریز‌های رنگ و رو رفته و پشتی‌های طرح بته‌جقّه و آشپزخانه‌ای چرب و شیرین، درست مثل آشپزخانه همه هیات‌ها.

 

حال خوب و رهبر خوب

مسیر ِ آمده را بر می‌گردم. پناهیان، میثم و سایر مقامات از در ِ دیگری خارج می‌شوند. من اما باید برگردم داخل حسینیه.یک تشکر حسابی به کسانی که کارت «ویژه» دیدار امروزشان را به من دادند بدهکارم. تشکری از طرف خودم، و از طرف حاج آقای جانباز شصت درصد. از دالان‌ها و راهرو‌های منقوش به همان زیلوهای آبی همیشگی رد می‌شوم و می‌روم کنار بقیه رفقا. کنار همان‌هایی که از راه‌های دور و نزدیک آمده بودند و بعد شنیدن سخنان آقا احتمالاً حسابی کیفور شدند. حال یک ملت خوب می‌شود وقتی حال رهبرشان خوب باشد، وقتی رهبرشان را ایستاده و سرحال ببینند.

خبرگزاري دانشجو

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.