غمِ آقا موسی

همزمان با سالروز ربوده شدن امام موسی صدر در کانال تلگرامی شهید صدر، روایتی از این ربوده شدن که برگرفته از کتاب نا است را نقل کرده است.

به گزارش پایگاه خبری هادی نیوز به نقل از ایکنا :  همزمان با نهم شهریور، سالروز ربوده شدن امام موسی صدر در کانال تلگرامی شهید محمدباقر صدر آمده است: آقا موسی اوایل ماه رمضان به محمدباقر زنگ زد و با هم دربارۀ ایران و حمایت از آیت‌الله خمینی حرف زدند! محمدباقر، به خاطر توافق بین وزارت خارجۀ ایران و عراق، یا باید دست از مبارزه برمی‌داشت یا باید از عراق خارج می‌شد. هرچند به کسی که این دستور را آورد، جواب داد: «شما در قبال دولت ایران مسئولید و من در قبال اسلام و ملت ایران.» اما حتماً به او فشار می‌آوردند. آقا موسی چند روز بعد هم، برای مشورت دربارۀ سفر به لیبی تلفن زد.

دعوتنامۀ قذافی، روز بعد از چاپ متن او در روزنامۀ «لوموند» دربارۀ انقلاب ایران، به دست آقا موسی رسیده بود. این دعوت کمی به چشمش عجیب می‌آمد. چند وقت پیش از آن، در گفت‌وگو با سران کشورهای عربی، معمر قذافی به خاطر اختلاف نظرش دربارۀ فلسطین از همکاری با آقا موسی سر باز زده بود و حالا، برای حضور در جشن پیروزی لیبی، برایش دعوتنامه فرستاده بود. 

محمدباقر نتوانست به او مشورتی بدهد، چون اطلاعات کافی نداشت. اما به او مشورت با کسانی مثل حافظ اسد را پیشنهاد کرد. به هرحال، آقا موسی بیستم رمضان به لیبی رفت. قبل از عید فطر باید به لبنان برمی‌گشت اما خبری از او نشد، تا اینکه خبرهای ضدونقیض نشان دادند باید اتفاقی افتاده باشد.

محمدباقر از مقامات عراقی خواست برای روشن کردن سرنوشت امام موسی صدر مداخله کنند. با اینکه برای تماس خارجی باید از ادارۀ مخابرات حزب بعث اجازه می‌گرفت، برای اولین و آخرین بار درخواست کرد چنین امکانی برایش فراهم شود. به هتل «شاطئ» طرابلس که آقا موسی در آنجا بوده، تلفن زد و شنید: «سید موسی به هتل آمد، دوش گرفت، با وزیر کشور بیرون رفت و دیگر برنگشت.»

محمدباقر با سید حسین حسینی، یکی از علمای لبنان، حرف زد. دو تلگرام برای معمر قذافی و الیاس سرکیس، رئیس جمهور لبنان، فرستاد و از آن‌ها خواست در حد توان موضوع را بررسی کنند و نتیجه را به او خبر دهند. هیچ خبری نیامد.

فاطمه یک چشمش اشک بود و یک چشمش خون. خبر را که شنید، صبح زود رفت خانۀ احمدآقا که چند کوچه با خانه شان فاصله داشت. به احمدآقا گفت که چه شده و دربارۀ کارهایی که محمدباقر میخواست انجام دهد مشورت کرد. از او خواست به آیت‌الله خمینی هم بگوید کاری بکند. آیت‌الله، خبر را که شنید، به حافظ اسد و یاسر عرفات تلگراف زد که تحقیق کنند چه شده.

محمدباقر روی پا بند نبود. از معمر قذافیِ «مجنون» و آقا موسی که حرف می‌زد، صورتش برافروخته می‌شد و به هیجان می‌آمد. چند بار به صادق طباطبایی تلفن زد. با فارسی شکستۀ خودش به او می‌گفت: «اخباری که ما می‌شنویم از غربال بیرون آمده، شما که در دنیای حرّ هستید بگویید. مسکنت آقا موسی مرا نگران کرده.» از طرف خودش و دخترعمو، امّ‌مرام، برای آقا رضا نامه نوشت: «و اما مصیبت پسرعمویم ابوصدری ـ تصدقش شوم ـ همان اندک خوشی را هم که در گیرودار این رنج‌ها و دردها داشتیم از بین برد. و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم...

کتاب نا، صفحه ۱۸۰
انتهای پیام/* 

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.